31. بگفتا من گِلی ناچیز بودم ... ولیکن مدتی با گُل نشستم
شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۲۲ ب.ظ
یادتان هست ؟ بچه که بودیم ، مثلن کلاسِ اول ، وقتی با یک نفر دوست بودیم ، رنگِ دفترمان ، تغذیهء زنگِ تفریحمان ، عروسکِ سرمدادی مان ، رنگِ کیف و کفشِ مان ، ... همه را با هم یکی انتخاب میکردیم . مدام و مدام دنبالِ وجهِ اشتراک بودیم که بسازیم ، هرچه اشتراکات بیشتر میشد ، ما هم بیشتر به دوستی خودمان می بالیدیم و کیف میکردیم ، حتی حروفِ اسم هایمان را هم میچیدیم کنارِ هم تا مشترکاتش را دربیاوریم ، گاهی حتی توهمِ اشتراک میزدیم و دوست داشتیم بیمارستان به دنیا آمدنمان هم یکی باشد ...ما با خدا یک وجهِ اشتراک داریم ، آن هم روحِ ماست که از وجودِ خودِ خداست که در ما دمیدهما را با احمد صلاللهعلیهوآلهوسلم دو وجهِ اشتراک است ، یکی خدایِ ما و دیگری دینِ ماو با علی بن اابی طالب علیهالسلام سه وجهِ اشتراک ، خدای ما ، دینِ ما ، مذهبِ ما .. سلسله را اگر ادامه دهیم ...ما را با آقا امامِ زمانمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف ، چند وجهِ اشتراک است ، خدایمان ، روحِ مان ، دینِ مان ، مذهبِ مان ، محبتِ مان ، انتظارِ مان ، زمانِ مان و تمامِ وجودمان که آقا سرپرستِ ماست ...این همه اشتراک داریم و آقا را به رفاقت و دوستی قبول نداریم ... عجیب مردمی هستیم ما* ما گِلِ ناچیزی بیش نیستیم ، قبول ... ولی با گُل که میتوانیم بشینیم ، همّت کنیم خب ...