دخترم، روزت مبارک
دستت را میگیرم و میبرم خیابان، پاساژ به پاساژ، بازارچه به بازارچه، مغازه به مغازه، میچرخیم و سبزی و دستمال گردگیری و فیلتر جاروبرقی و شمع برای رویِ میز و ربان برای کادوهای مهمانیِ آخرِ هفته و چیپسِ خلالی و سیب زمینی نیمه آماده و پوست کَن و سی دی کارتونِ باب اسفنجی آن قسمتی که پولدار شده بود و آخرین کتابِ چاپ شده ی سوره ی مهر و یک بسته کاغذ رنگی آ چهار و آبرنگ و خمیر بازی و تسبیحِ فیروزه ای رنگ و کالسکه ی اسباب بازی برای تو وقتی عروسکت "سا-را" همراهت است و دو متر پارچه ی گل گلی برای رو میزی و پنج عدد پرتغال به تعداد اعضایِ خانه و سه عدد انار به تعداد شکوفه های انارِ خانه میخریم و برمیگردیم. تو با خمیر بازی و کالسکه و آبرنگ و کاغذرنگی ها مشغول میشوی و من سبزی ها را میشورم و رومیزی را بُرِش میزنم و هدیه ها را با کاغذپوستی و روبان کادو پیچ میکنم و لَکه ای که دیشب کنارِ میزِ تلویزیون به چشمم خورده را برطرف میکنم و پیازها را خورد میکنم و با ماهیچه میگذارم تویِ ظرف که برای فردا آماده باشند و پیاز سرخ کرده ی آخرِ قیمه بادمجان را اضافه میکنم و سیب زمینی های نیمه آماده را میریزم تویِ ماهیتابه ی روغن و تا سرخ شود، فیلتر جاروبرقی را جا میندازم و سیب زمینی ها را از روغن درمیاورم و پرتغال ها را میشورم و انارها را پاره میکنم و همان طور پاره-پاره میگذارم تویِ ظرف رویِ میز و مینشینم به کتاب خواندن که صدایِ زنگِ در به صدا میاید و در کمتر از کسرِ ثانیه ای در باز میشود و مردها "یا الله" گویان و خندان و شادان از راه میرسند، آنها، آبتنیِ خوبی داشته اند، ما هم زنانگیِ عالی ای داشته ایم. تو کالسکه و عروسک های خمیری را به برادرهایت نشان میدهی، من غنچه ی گلِ محمدیِ را با دقت تویِ فنجانِ "بابا" میگذارم.
+ روزتون مبارک، همه ی دخترهای سرزمینِ من