3. من خودم را پیدا میکنم
یک چیزی توی این دنیا جای ش خالی ست ، یعنی دنیای این روزهای زندگی ام یک چیزهایی کم دارد و یک چیزهایی زیاد . مثلن من هیچوقت به رفتارِ مامان دقت نکرده بودم که چجوری باهام حرف میزند ، مراعاتِ حالم را میکند یا نه ، حواسش به اینکه من کار دارم و نباید صدام کند هست یا نه ، حق دارد بیاید یهو توی اتاقم یا نه ، اصلن چرا من هیچوقت درِ اتاقم بسته نیست ، ... من قبلن به این چیزها اصلن فکر نکرده بودم . حالا اما فکر میکنم ، برام مهم شده ، خیلی هم مهم شده ، قبلن مهم نبود که بابا کجاست ، ما چجوری زندگی میکنیم ، مامان واقعن حالش از دید و بازدید عید بهم میخورد به نظر من احترام گذاشته و نرفته یا علت دیگری دارد ، چرا خاله این مدلی با بچه اش حرف زد ، علت اصلی اختلاف بینِ مامان و خاله هام چیست ، دایی از کی از همهء ما بدش آمد ، اینها توی توهمِ علاقه اند یا واقعن بابایشان را دوست دارند و ...