یادم باشد هات داگ دوست ندارم ، هم شکلش و هم طعمش حالم را بهم میزند . یادم باشد هیچ لزومی ندارد مامانِ آدم وبلاگِ آدم را بخواند و بعد رویِ نوشته هایِ آدم روشنفکرانه تفکر کند . یادم باشد ژانبونِ تنوری را فقط باید از هایدایِ دمِ خانهء مان بخوریم وگرنه ژانبونِ تنوری جاهای دیگر به تف هم نمیارزد . یادم باشد وقتی عصبانیم دلم میخواهد هیچ کس دوستم نداشته باشد و هیچ نکتهء محبت آمیزی را به من یاداوری نکند . یادم باشد وقتی از دنیا و مافیها حالم بهم میخورد دستم را برای نمایندهء کلاسِ تربیت بدنی شدن بلند نکنم . یادم باشد هیچ خوشم نمیاید کسی از بیرون آدرسِ این وبلاگ را پیدا کند . یادم باشد خیلی بهم بر میخورد اگر کسی اینجا را بخواند و مرا بشناسد و به رویم بیاورد که من همانم که او میشناسد چون من عمرن همان نیستم ، چون سخت تر از این هستم که کسی بتواند مرا بشناسد و بفهمد . یادم باشد یک روزی انقدر حالم خوب خواهد بود که از خواندنِ همیچین پستی لبخند خواهم زد . یادم باشد نباید ببینمت ، نباید بخواهمت ، نباید به بودن و نبودنت فکر کنم . یادم باشد دیگر به استاد قاف زنگ نزنم . فحشِ خانم ه جیمی امروز را یادم باشد . یادم باشد هر وقت خواستم به کسی فحش بدهم اولِ جمله ام بگویم : " آخه نمیدونم چجوری بهت بگم" که طرفِ فحش شنونده یک مقدار شبیهِ خودم بود یک ساعت بعد بفهمد که طرف فحش دهنده چه فحشِ آبداری بهش داده . یادم باشد از بعضی ها متنفرم و این را هیچ جوری نمیتوانم انکار کنم و کارِ تلقین هم نیست که صبح و شب بگویم من فلانی را دوست دارم من فلانی را دوست دارم من فلانی را دوست ... نه خیر ، بنده صراحتن از فلانی متنفرم ، حداقل از این لحظه به بعد متنفرم و دیگر هیچ لحظهء خوشی را نمیخواهم با او به یاد بیاورم . یادم باشد این روزها حوصلهء نگرانِ کسی شدن را ندارم . یادم باشد طرح کیف های چرمی تویِ خواب خیلی بهتر از بیداری به ذهنِ آدم میاید . یادم باشد برای کولرمان لباس بخرم . یادم باشد رمزِ ایمیل مامانم شماره ملی ش است . یادم باشد امشب باید خیلی از کارها را به اتمام برسانم . یادم باشد عصبانی ام . یادم باشد خمیده ام . یادم باشد شکسته ام . یادم باشد هیچ کدامِ حرفهای بالا به هیچ کس ربط ندارد .
نوشته شده با انگشت های کبوترماهی
||