میشود قلم مرا برای خودتان بخرید؟
بارها شده بعد از توقف پشت چراغ قرمز و خلاص کردن دندهی ماشین به این فکر کرده ام که اول پای راست را از روی ترمز بردارم یا پای چپ را از روی کلاچ. لحظاتی به این فکر کرده ام که پدال وسطی، پدال ترمز بود؟ یا پدال سمت چپ؟ با اینکه سالها طولانی و مداوم رانندگی کرده ام و حالا کمِ کم تقریبا هفته ای سه بار رانندگی میکنم اما باز این مساله پیش میآید که در توقف ماشین جای پدال ها مرا به فکر فرو ببرد.
امروز به این نتیجه رسیدم که رانندگی چنان برای من ملکه شده که وقتی در حرکتم اصلا به حرکت پاهایم فکر نمیکنم، اصلا نمی فهمم کی دنده عوض میکنم کی ترمز میکنم و کلاج میگیرم، همه چیز سریع و بدون فکر و اتومات اتفاق میافتد. چون ملکه شده. ملکهی ذهنم.
امروز پشت چراغ قرمز فکر کردم کاش دوست داشتنِ شما، حرف زدن با شما، و ارتباط با شما برایم اینطور ملکه میشد. مثلا وقتی وقفه ای بین ارتباطمان ایجاد میشد فکر میکردم برای جمله ام فعل گذاشته بودم؟ مفعول جمله که شما بودید را چه خطاب کرده بودم؟ جمله ام خبری بود یا پرسشی؟ صفت کجایش نشسته بود؟ قبل موصوف؟ بعد موصوف؟ مضاف و مضاف الیه چه؟ تک تک کلمات و عبارات و حروف در ارتباط با شماست که معنا میگیرد و الا همگی بی معنا و عبس اند.
میشود برای من ملکه شوید؟