انارماهی

بسم الله

بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مجردها بخوانند» ثبت شده است

نمیدونم قبلا در این باره نوشتم یا نه ولی این چند وقته صحبت های اطرافیان در مورد خواستگار و معیار و ... فکرم رو سخت مشغول کرده و لازم میدونم حتی اگر قبلا چیزی در این باره نوشتم باز هم بیام و بنویسم.


یکی از مهم ترین مساله هایی که این روزها ضمن بحث مشکلات و مسائل سرِ راهِ ازدواجِ جوانان به گوش میرسد، بحثِ خواستگار داشتن یا نداشتنِ دختران است. این مساله به قدری خانواده ها را نگران کرده که گاها میشنوم در همین تهرانِ متمدنِ متمولِ مملو از امکانات و کلاس های خاص تربیتی و فرهنگی و ورزشی و ... و در محله های موجه و نه زاغه نشین و در خانواده های سطح بالا و نه پایین چه از نظرِ فرهنگی و چه از نظرِ اقتصادی و ... دخترها را در سنِ دوازده و چهارده سالگی (دو موردی که اخیرا شنیدم) شوهر داده اند. از طرفی شاهد آن هستیم که دخترهای به سنِ خوبِ ازدواج رسیده در سنین 20 تا 27 سالگی همین طور هی خواستگار  را بررسی نکرده رد می کنند، چرا؟ چون فرد مورد نظر با معیارهایشان جور نیست، میپرسیم معیارهایتان چیست؟ جواب میشنویم که:

- سطح مالیش به ما بخوره

- تو محله ای که ما زندگی میکنیم زندگی کنن و اهل فلان جا و فلان جای شهر نباشن

- سطح تحصیلاتش از ما بالاتر باشه یا حداقل هم سطح باشیم

- حتما باید شغل دولتی یا حتما باید شغل آزاد داشته باشه

- حتما تو شهری که ما زندگی میکنیم زندگی کنه

- حتما خونه و ماشین داشته باشه

- بتونه یه جشن عروسی مفصل بگیره

- از نظر فرهنگی و تحصیلی و اقتصادی خانواده شون شبیه خانواده ما باشن

- اهل همین شهر و دیاری باشه که ما هستیم و جای دیگه نباشه

- سنش از این سال تا اون ساله باشه و اگر بیشتر باشه نمیشه

- قدش انقدر سانتیمتر باشه و لباسهاش این مدلی باشند

- اهل مطالعه باشه

- روشنفکر باشه و بتونه با من به کافه گردی و قدم زدن بیاد

- دوستای متمدنی داشته باشه که بشه باهاشون رفت و آمد کرد

- و ...

اگر از منظر عقل، فقط و فقط عقل و نه هیچ دریچه ی دیگری همین معیارها را بررسی کنیم آیا واقعا عقلانی ست؟ آیا شخص مورد نظر باید همه ی اینها را داشته باشد تا بتواند ما را خوشبخت کند؟ معنای خوشبختی چیست؟ آیا پدر و مادر ما که نزدیک ترین و پر مهر و محبت ترین اشخاص جامعه نسبت به ما هستند توانسته اند در ما احساس خوشبختی یا بدبختی ایجاد کنند که یک شخصِ ثالثی بتواند؟ آیا احساس خوشبختی و بدبختی به خودِ ما و درونِ ما و نوعِ نگاهِ ما به زندگی برنمیگردد؟ بارها نشده که همه ی اعضایِ خانواده خوشبخت و خوشحال و بشاش و سرزنده بوده اند و برای خوشحال کردن ما تلاش کرده اند و ما چون "نخواسته ایم" خوشحال و خوشبخت باشیم ، پس نبوده ایم؟


آیا نمیشود با کسی از شهر و دیار دیگر خوشبخت بود؟ آیا نمیشود انتظار خانه و ماشین را از خدا داشت و به مرور زمان به دست آورد؟ آیا نمیشود شخصی که در شهر و محله ی ما زندگی نمی کند را بررسی کرد شاید واقعا آدم خوبی بود و میشد کنارش آرامش داشت؟ آیا اساتیدِ دانشگاه که همه شان از نظر تحصیلی از ما بالاتر بودند لزوما قابل تحمل و مهربان و با اخلاق و با گذشت بودند که می خواهیم همسرمان هم از نظرِ تحصیلی از ما بالاتر یا هم سطح باشد؟ آیا جشن عروسی مفصل کسی را خوشبخت یا بدبخت می کند؟ آیا کسی که از نظر سطح فرهنگ و تحصیلاتِ خانوادگی شبیه ما نیست نمی تواند همسرِ خوبی برای ما باشد؟ چه تضمینی هست که شخصی که شغل اداری دارد تا ابد در آن اداره بماند یا کسی که شغلِ آزاد دارد تا ابد رو به پیشرفت و ثروت و ... باشد؟ آیا دوستانِ ما نقش موثری در خوشبختی یا بدبختی ما دارند که دوستان همسرمان داشته باشند؟ آیا اهل مطالعه بودن یعنی آدمِ خوبی بودن؟ روشنفکر بودن را چطور معنا می کنیم؟ بدونِ کافه گردی و پیاده روی نمیشود خوشبخت بود؟ هر پسری سنش کمی بالا بود دیگر نباید بررسی اش کرد؟ تیپ و قیافه ی شما چقدر در خوشبختی و حال ِخوبتان موثر است که تیپ و قیافه ی همسرتان موثر باشد؟


مرحله ی بعد آن جایی ست که دختر خانم معمولا متقاعد میشود که معیارهایش کمی عقلانی نیست و میگوید: خانواده م رو چیکار کنم؟ خانواده م اجاز نمیدن بیاد، خانواده م دوست دارن دامادشون اینجوری باشه، خانواده م فلان، خانواده م بهمان ...

کسی که نمیتواند با خانواده ی خودش، که از محله و شهر و دیار خودش هستند، بینِ آنها بزرگ شده، نسبت به ایشان محبت و مهر و عطوفت دارد و کنارِ آنها احساس امنیت و آسایش می کند؛ صحبت کند و آنها را راضی کند که خواستگاری که از خصوصیاتِ نسبتا خوبِ عقلانی و نه معیارهای بالا، برخوردار است را یک بار به خانه راه داده و بررسی کنند، چطور می خواهد یک زندگی را اداره کند؟ چطور می خواهد با یک نفر غریبه احساس خوشبختی کند؟ چطور می خواهد نیازهایش را در زندگی مشترک بیان کند؟ چطور میخواهد یک زندگی را با هزار و یک مشکل سر راه بسازد؟



عده ای از دختران هم هستند که سنشان بالا رفته ولی هنوز با ملاک های سال های گذشته ی خود گزینش می کنند در حالیکه باید توجه داشت که وقتی مدتی گذشت و چند سالی اضافه شد باید چند تا ملاک را حذف کنند و آمادگی ازدواج با شخص طلاق گرفته و یا دارای دو یا چند فرزند را هم پیدا کنند.

بهتر نیست قبل از بد و بیراه گفتن به زمانه و خواستگارها و آن کسانی که خواستگار بد می فرستند کمی به خودمان و معیارهایمان فکر کنیم؟ بهتر نیست کمی عقلمان را دخیل در معیارهایمان کنیم و معیارهایمان را فقط از صافیِ "من دوست دارم ..." رد نکنیم؟ آیا همه ی آنچه "من دوست دارم" برایم مفید و نتیجه بخش است؟

بهتر نیست وقتی که می دانیم عاقل کسی نیست که فقط فرق خوب و بد را بداند بلکه عاقل کسی ست که فرق بد و بدتر را بفهمد*؛ بین انواع مشکلاتی که در زندگی ما و همه وجود دارد یکسری از مشکلات را بپذیریم تا به گرفتاری های سخت تر و بالاتر دچار نشویم؟ و خوب زندگی کردن در کنار انواع مسائل ریز و درشت و عبور و گذشت از بسیاری موضوعات ساده را تمرین کنیم؟


خوب است دخترخانم های مجرد این سوالات را از خودشان بپرسند و کمی با خودشان خلوت کنند.


* سخن امیرالمومنین علی علیه السلام: لَیْسَ الْعاقِلُ مَنْ یَعْرِفُ الْخَیْرَ مِنَ الشَّرِّ وَ لکِنَّ الْعاقِلَ مَنْ یَعْرِفُ خَیْرَ الشَّرَّیْنِ؛

عاقل، آن نیست که خوب را از بد تشخیص دهد. عاقل، کسى است که از میان دو بد،آن را که ضررش کمتر است، بشناسد.


  • انارماهی : )

با خودمون صادق باشیم

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۳۴ ب.ظ

معمولا این اتفاق میفته که همزمان با ما، یکی دیگر از اعضای فامیل یا دوستانمون هم ازدواج می کنه و مراسمات و دورانی مثل نامزدی و عقد و ... در فاصله ی زمانی کمی با ما اتفاق میفته، البته این روزها اگر هم این طور نباشه و کسی از اقوام و دوستان همزمان با ما ازدواج نکنه به لطف شبکه های اجتماعی همیشه نمونه های مشابهی هستند که به خوبی این امکان رو به ما میدهند که به مقایسه ی خودمون با دیگران بنشینیم. موقع این طور مقایسه ها و فهمیدنِ اینکه نامزدِ فردِ مقابل برای تولد و عیدی و دیگر مناسبت ها چه هدایایی گرفته یا هر بار که به دیدنِ فرد میاد با چه دسته گلی از راه می رسه و سنجیدنِ میزانِ عشق و علاقه و وفاداری و دست و دلبازی و خساست و ... در نامزد یا همسرِ خودمون و خانواده ی ایشون حتما به این نکته توجه کنیم که:

آیا من واقعا به اون دسته گل، اون هدیه، اون مکانِ تفریحی، اون مسافرت، اون مهمانی، اون رستوران و ... نیاز دارم؟


پیشنهاد می کنم در دورانِ مجردی بدونِ اینکه با کسی در میان بگذارید بنشینید و با خودتون دو دوتا چهارتا کنید و ببینید نیازهای واقعی تون چیه و اونها رو یک جا یادداشت کنید تا وقتی در اثر جوگیری فامیل و اطرافیان خواستید همسرتون رو با معیارهای غلطی که از چشم و هم چشمی های نادرست ناشی میشه بسنجید، اون یادداشت رو بخونید یا به خاطر بیارید تا بهتر بتونید در مورد خودتون، خواستگار یا نامزدتون و آینده تون تصمیم بگیرید.

با خودتون رو راست باشید و ببینید واقعا دسته گلی که دخترخاله ی نوه عموی مادرتون رو خوشحال کرده، شما رو هم خوشحال خواهد کرد؟ اگر نه پس حرصِ بیخود نخورید که چرا همسرتون عینِ اون دسته گل یا بهترش رو براتون نیاورده و اگر بله کمی به خودتون و نیازهاتون و تفکراتتون فکر کنید و در وجود خودتون دقیق بشید و ببنید جای خالی ها و کاستی ها رو با چه چیزهایی باید پر میکردید و نکردید.



  • انارماهی : )

ادب آداب دارد

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ب.ظ
اکثریت ما فکر میکنیم ادب داشتن یعنی خوب و بلند و سریع سلام کردن در جمع، به همه دست دادن و روبوسی کردن، بلند شدن جلوی مهمان، پا دراز نکردن در مجالس و مهمانی ها، درست غذا خوردن، پاک کردن دور دهانمون بعد از خوردن هر چیزی، پوشیدن لباس خوب برای حضور در محافل و ... حالا نمونه های دیگری هم هست که حتما با همین نمونه هایی که گفتم به ذهنتون میاد.

هیچ دقت کردید که این کلیشه یا چارچوبی که از ادب داشتن در ذهن ما شکل گرفته همه ش مربوط میشه به روابط اجتماعی و خانوادگی ما و ما هیچ کلیشه یا آداب یا چارچوبی برای سر کردن زیرِ یک سقف با همسرمون یاد نگرفتیم؟ اگر دهنش بو میداد چطور رفتار کنم؟ اگر کثیف غذا میخورد چطور برخورد کنم؟ اگر مسخره م کرد چطور جوابش رو بدم؟ اگر توهینی صورت گرفت چطور پاسخگو باشم؟ اگر به حریم خانواده م پا درازی کرد چطور دفاع کنم که حرمتش حفظ بشه؟ هیچ به این نکته دقت کردید که وقتی پا به درون خونه میگذاریم همه ی ادب و احترامی که در مهمانی رعایت میکردیم یادمون میره؟

اگر مثلا عمه خانممون که خیلی از ما بزرگتره و براش احترام قائلیم تلفظ یک کلمه رو اشتباه ادا کرد، چطور بهش تذکر میدیم؟ اصلا به خودمون اجازه میدیم بهش تذکر بدیم یا برای سن و تجربه و بزرگتر بودنش احترام قائل میشیم و ادب میکنیم و سکوت؟ اگر مثلا موقع روبوسی با همین عمه خانم متوجه شدیم که بدنش کمی بوی عرق میده خودمون رو میکشیم عقب و پیف پیف میکنیم یا اینکه اصلا به روی خودمون نمیاریم که مبادا فکر کنه ما متوجه نقصی شدیم و خجالت بکشه؟

چقدر در مهمانی ها و مراسمات ادب میکنیم و خیلی چیزها رو به روی کسی نمیاریم ولی به محض اینکه پا به خونه میگذاریم همون نقص ها رو که در همسرمون میبینیم به واسطه ی همسر بودن فکر میکنیم حق داریم همه چیز رو به روش بیاریم و ازش بخوایم خوب باشه ؟

خلاصه ی چیزهایی که گفتم میشه اینکه: مجردهای محترم، متاهلینِ گرامی، لطفا دقت بفرمایید که همسر ما قبل از همسر ما شدن، همسایه ی ما بوده، فامیل ما بوده، هموطن ما بوده، همکارِ ما بوده، حقوقی از ایشون در دین به گردنِ ما بوده که پس از پذیرفتن نقش همسری همچنان پابرجاست و حق همسری هم به همه ی اون حقوق قبلی اضافه میشه و ما باید مراقبت بیشتری از این حقوق داشته باشیم، نه اینکه فکر کنیم همسر ما یعنی کسی که هر طور دلمون میخواد باهاش رفتار کنیم.
همیشه وقتی میخواید یه نکته ی آزاردهنده در طرف مقابل رو بهش یاداوری کنید و تذکر بدید قبل از اینکه خودتون رو با این گزاره توجیه کنید که "دارم امر به معروف و نهی از منکر میکنم" از خودتون بپرسید اگر همین اشتباه از فلان علامه ی بزرگ که بهش ارادت دارم سر میزد چطور بهش تذکر میدادم؟ با چه احتیاطی؟ با چه ادبیاتی؟ دست آخر اصلا به خودم اجازه میدادم بهش بگیم تو فلان اشتباه رو کردی یا مقامش انقدر برام بلند و بزرگ بود که چشم میپوشیدم؟ حق همسر به گردنِ ما قطعا خیلی بیشتر از حق اون علامه ایه که براش هزار و یک حرمت قائلیم.
  • انارماهی : )

همسر هم بنده ی خداست

دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۵۶ ب.ظ
بدون شک روزهای اول هر تجربه ی تازه ای روزهای بکر و دست نخورده ای هستند که تا همیشه در ذهن و جان آدم باقی می مونند، روزهایی که هر بار یاداوری اونها میتونه لبخندِ قشنگی رو به لب های آدم بیاره یا حتی چشم ها رو از اشک شوق خیس کنه. روزهای اول زندگی مشترک هم یکی از همون روزها و دورانِ تکرار نشدنی برای هر آدمیه. اما چی میشه که بعد از مدتی، بعد از گذشت یک سال و دو سال، همه ی اون تازگی و طراوت رنگِ تکرار به خودش میگیره؟ چی میشه که علاقه ی روزهای اول تبدیل میشه به کینه و کدورت، به خاطراتِ تلخ و اتفاقاتی که هیچ جوری نمیشه از صفحه ی ذهن پاکشون کرد.

من فکر میکنم یکی از مهم ترین دلایلِ تموم شدنِ زیبایی و خوشی روزهای اولِ زندگی مشترک "تحمل" باشه. اینکه ما از یک صفت یا یک رفتار یا یک نوع خلق و خو در فرد مورد نظرمون ناراضی و ناراحت باشیم و مدام از درون خودمون رو بخوریم و تحملش کنیم باعث میشه که بعد از مدتی خسته بشیم. از خودخوری و سکوت و به روی طرف مقابل نیاوردن خسته بشیم و به دلیل گذر زمان اصلا یادمون نیاد از چی ناراحتیم ولی همیشه ناراحت و ناراضی و کلافه باشیم.

راه حلش ساده ست، مسئولیت پذیر باشیم، ما شریک زندگی مون رو انتخاب کردیم، پس باید و باید و باید با تمامِ وجود اون رو طوری که هست بپذیریم و دوست داشته باشیم و مسئولیت انتخابمون رو بپذیریم.

برای پذیرش افراد اون طور که هستند میتونیم رو صفات خوبشون تمرکز کنیم. اینکه یک نفر اخلاق و رفتاری داره که وقتی رفتیم زیر یه سقف تازه داره برای ما مشخص میشه دلیل این نیست که انتخاب بدی داشتیم یا با چشم بسته انتخاب کردیم یا فکر کنیم طرف مقابل به ما دروغ گفته و نقش بازی کرده. هر فردی مجموعه ایه از صفاتِ خوب و بد، ما میتونیم با گذشت، با بخشش با تمرکز رویِ خوبی های طرفِ مقابل تا ابد دوستش داشته باشیم و در کنارش شاد باشیم.

خلاصه ی همه ی حرفهایی که زدم میشه این که: مجردهای محترم، سعی کنید قبل از ورود به زندگی مشترک ایمانتون رو قوی کنید، ایمان قوی به معنی هر شب جمعه دعای کمیل  رفتن و صبح ها دعای ندبه خوندن نیست، سعی کنید بنده های خدا رو چون بنده ی خدان، چون خدا براشون شان قائل شده، چون خدا ستارالعیوب اونهاست، دوست داشته باشید و برای بنده های خدا حرمت قائل بشید.

  • انارماهی : )