انارماهی

بسم الله

بایگانی

دهکده ی جهانی

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۱۴ ق.ظ
قبل ترها، خونه ها رنگ و بویِ خاص خودشون رو داشتند. خونه ی عمه و کمدهای سفید و قهوه ای ش با خونه ی ما که همه ی کمدهامون قهوه ای بود خیلی فرق داشت. خونه ی خاله با گل های چینیِ حلقه شده و گذاشته تویِ گلدون، با خونه ی زن عمو که پر بود از گل های مصنوعیِ پارچه ای خیلی فرق داشت. مبل های خاله بزرگه نارنجی چهارخونه ای بود، مبل های خاله کوچیکه کِرِم با گل های زرد و گلبهی. کابینت های مامان بزرگ پر بود از قابلمه های رویی و تفلون های زهوار در رفته و یک عالمه ادویه که تو شیشه های غیرهم شکل کنار هم چیده شده بودند. آشپزخونه ی مامانم زرد بود، رویِ اپن یه پارچه ی مخملِ قرمز بود که دورش رو با منجق سفید منجق دوزی کرده بود و از جهازش مونده بود. خونه ی هر کس یه رنگی داشت و یه طرحی مخصوص خودش. سبدهای خونه ی ما سفید بود، سبدهای خونه ی مامان بزرگ و خاله قرمز. فرش های عمه اینا هیچ کدوم شبیه هم نبودن و فرش های خاله اینا قرمز لاکی بود و اصلا هم اندازه نبود. اینکه نقشه ی دو تا فرش نه متری ما اصلا شبیه اون یکی فرش دوازده متری مون نبود، چیز مهمی به حساب نمیومد و پرده هامون هر کدوم یه ساز میزدن و همین سازِ نا شبیه بود که هر کس رو با سلیقه ی خاص خودش متمایز می کرد. البته هنوز آدم های متمایز هستند، ولی کمن خیلی کم.

الان تو خونه ی عمه یه ست نوجوان هست شبیه همه ی ست هایی که تو همه ی فروشگاه ها هست، فرش های عمه اینا مثل هم شده، فرش های خاله اینا یه اندازه و یک رنگ، مبل هاشون سفید و صورتی شده ، مث مبل های اون یکی خاله، پرده ها به فرش و مبل و وسایل چوبی اتاق خواب و پذیرایی میان و دیگه یه ساز ناکوک نیستند، مامان مخمل هاش رو جمع کرده، خاله حالا گل کریستالی میذاره تو خونه ش درست مثلِ زن عمو، دیوار خونه ها دیگه رنگی نیست، وسایل چوبی ما سفید شده، شیشه های ادویه شکل هم شدند و قابلمه های مامان بزرگ سرامیکی و رنگی رنگی، مامان بزرگ هنوز سرویسش گل سرخیه ولی دیگه مث قبل غذا خوردن توش مزه نمیده، حالا دیگه شوقِ خوردن یه غذای تازه و یه دسرِ تازه تو خونه ی خاله و عمه و زندایی کسی رو کیفور نمی کنه و ژله ی خالی سرِ سفره گذاشتن ننگ و عار به حساب میاد، الان همه شکل هم شدند، شبیه به هم شدند، و شهر و مغازه هاش و اجناسش هم مدام به این شبیه شدن دامن میزنن. حالا دیگه نمیشه یه مجله ی لوازم خانگی انگلیسی رو بگیری دستت و غرق بشی تو رویای پارچه ها و تخت ها و تورها و ربان ها، حد و مرزِ رویا از بین رفته، پارچه های انگلیسی خیلی زود میرسه به دستت و میتونی عین همون روتختی که دیده بودی رو درست کنی، عین همون جا شمعی رو از مغازه ی سر کوچه بخری و دیگه لازم نیست سالها صبر کنی تا یکی برات یه دونه از اون شکلات های تو قوطی های فانتزی بخره و تو قوطیش رو نگه داری، قوطی های فلزی در رنگ های مختلف همه جا هست.

آره، اینستاگرام شوقِ زندگی کردن و رویا داشتن و متفاوت بودن رو از آدم ها گرفته. دیگه با هیچی کیف نمی کنی، چون همه چی شبیه به هم شده، همه شبیه به هم شدن و همه از هم در این جاده ی شباهت سبقت میگیرن و انگار دیگه هیچکس دوست نداره خودش باشه. همین که شبیه به ادمین یه پیج پرطرفدار سفره بندازه و میز بچینه و کمدش رو مرتب کنه و روتختی بدوزه یعنی داره زندگی می کنه.

  • انارماهی : )

اجتماعی

نظرات  (۹)

  • آندرومدا :)
  • و متاسفانه در آینده شبیه تر هم میشن
    اووووف!

    چه بد و نفس گیر :(
  • غـ ـزالــ
  • اوهوم...
    بعد منفی ش هم همین چشم و هم چشمی ها و لزوم وجود وسایلی شده که دیگه معمولیاشون رو کسی قشنگ نمیدونه !!

    راست میگی...
  • آقای سر به هوا ...
  • جالبیش اینه که همه ما دوست داریم برگردیم به گذشته ولی گیر کردیم :(
    ممنون
  • همنفس یار
  • علاوه بر همه اینها قبلترها راحت میرفتیم خونه خاله و عمه و مادربزرگ و حالا باید منتظرشیم دعوتمون کنند،  این یعنی کم شدن رابطه ها،  کم شدن محبتها بین فامیل
    البته هنوز هم تو بعضی از خانواده ها هیچی تغییر نکرده 
    مثل همون زمانا باصفاست 
    و خیلی چیزهایی که گفتید براشون هیچ اهمیتی نداره
    اطراف من کم نیستند از این خانواده ها.
    موافقم

    همین


    پاسخ:
    زنده باد موافق من :)))))
    از دست خانوما...!

    خیلی موافقم
    معناهای عجیبی وارد زندگی شده!
    چیزی مخالف ذوق

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی