انارماهی

بسم الله

بایگانی

یک روز همه ی اینها را می دانی

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۹ ق.ظ

این روزها که مجبورم به یکجانشینی، مجبورم از خانه بیرون نروم، این روزها که تا دمِ درِ حیاط رفتن انقدر به نفس نفس میاندازتم که انگار رویِ شانه هایم کوه حمل میکنم؛ این روزها بیشتر به بیماران سرطانی، به کسانی که از شیمی درمانی برمیگردند، به آنهایی که رویِ تختِ بیمارستان منتظرِ عمل هستند، به دیالیزی ها، به مامان بزرگ ها و بابابزرگ هایی که روزی برای خودشان یلی بوده اند فکر میکنم، به جانبازان جنگ، به شیمیایی ها، به بیمارانِ تنفسی، به کسانی که یک تصادف ساده ویلچرنشینشان کرده، به همه ی آنهایی که یک روزی دنیا را زیرِ پایشان له میکردند و حالا باید صبر کنند و صبر کنند و صبر کنند تا ببینند دنیا دوباره فرصت قامت راست کردن بهشان میدهد یا نه، به همه ی اینها فکر میکنم بی توجه به ملیت و مذهب و مسلکشان و فکر میکنم که فرقی ندارد بنده ی چه قیافه ای خدا باشی، حتی فرقی ندارد انسان باشی یا حیوان، "عاجز" که باشی باید برایت دل سوزاند. گاهی با التماس و گاهی با نگرانی از مامان میپرسم: "بنظرت میتونم دوباره راحت دولا بشم و چیزی که افتاده رو زمین رو بردارم؟" و این برای من منتهای عجز است.


تقریبا همه ی زندگی ام تعطیل شده، دیگر نمیشود یک روزِ تمام از شمال تا جنوبِ شهر را دنبال یک کتاب یا یک سی دی آموزشی یا یک تکه چرم یا یک نوع نخ خاص یا پارچه ای گل دار گشت، باید صبر کرد یک نفر باشد که صبور باشد که همراه باشد که وقت داشته باشد که بلد باشد تو را ببرد به جایی نزدیک تر و البته محدودتر و تو بتوانی نیازت را از آنجا برطرف کنی یا باید بنشینی پشت لبتاب و آنچه میخواهی را بدونِ دست زدن، بو کردن، لمس کردن و اندازه گرفتن با یک کلیک انتخاب کنی و بعد از پستچی دمِ در خانه تحویل بگیری و هی از اینکه نمیتوانی زیاد بنشینی، زیاد بایستی و زیاد هیچ کاری را بکنی انقدر غصه بخوری که هرچه خریده بودی را پرت کنی گوشه ی اتاق تا یک نفر بیاید که دلش بسوزد که آنچه نتوانسته ای خم شوی بگذاری تویِ کمد را بردارد برایت جابجا کند و این باز هم یعنی عجز.


برای یک لیوان آب باید آرام بلند شوی، تازه اگر پایت در این حین نگیرد و مجبور نشوی یک ربعی به همان حالت بمانی تا ول کند، بعد بچرخی و لبه ی تخت بنشینی تا جان به بدنت بیاید بعد بلند شوی و بعد اگر باز پایت گرفت دستت را به دیوار بگیری و بایستی تا ول کند و بعد آرام آرام کمر راست کنی و از اتاق بروی تا آشپزخانه، لیوانی که روی اپن مانده و نمیدانی تمیز است یا کثیف و نفر قبلی که با آن آب خورده چه کسی بوده را برداری چون جانِ دولا شدن و لیوان تمیز برداشتن نداری و از این بدتر ترجیح میدهی لیوان کثیف نکنی که مجبور باشی بشوری، پر از آب کنی و بعد ببینی جانِ باز کردنِ دوباره ی در یخچال را هم نداری و شیشه ی آب را میگذاری رویِ اپن و با همان فلاکت قبل میروی که بخوابی، این وسط نگاهی هم به ساعت می اندازی، هنوز حتی به صبح نزدیک هم نشده ... خودت را به تخت میرسانی و با همان فلاکت قبل، بلکه بیشتر، میخوابی، انتخاب اینکه به این پهلو بخوابی یا آن یکی، سخت است، هر دو درد می کند، رویِ یکی میخوابی و بی اختیار از درد اشک میریزی و به خواب ... نه نمی روی، تا خود صبح بیداری، و این یعنی عجز.


و همه ی اینها، لحظه های کوچکی ست از مادر شدن. از شروعِ یک تحولِ عمیق، از آغاز یک فصلِ تازه، از شروعِ راهی که نمیدانی آخرش کجاست، چه میشود، چگونه است. موجودی درونِ توست که نمیبینی اش، سلامت و صحت و بزرگی و کوچکی اش دستِ تو نیست، مجبوری به اعتماد کردن، اینجا دیگر نمیشود کارِ کسی را قبول نداشت، مجبور میشوی به خدایت اعتماد کنی، اینجا مجبور میشوی توکل کنی، و شاید مادر شدن جبری ترین اتفاق این عالم باشد، که به تو می فهماند هیچ چیز نیستی، همه چیز به دستِ یک نفرِ دیگر است و تو فقط میتوانی بنشینی، دعا کنی، بخواهی، مراقبت کنی و صبر کنی، و صبر کنی، و صبر کنی. و همین صبر کردنِ آرام است که نگاهت را به همه چیز تغییر میدهد. موجودی درونِ توست که بود و نبودش به تصمیم و اراده و میلِ تو بستگی ندارد پس همه ی این عالم چه دارد که برایش این همه حرص میخوری؟


و در آخر بدان که مادرها قدرتمندترین عاجزانِ این عالم اند.


  • انارماهی : )

از اینجا که منم

برای دخترم

نظرات  (۲۳)

سلام 

مراقب خودتون باشین 
بچه خوبه ی شیرینی و شادی خاصی با خودش میاره 
پاسخ:
سلام
چشم
ان شاالله که همین طوره
: )
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • همین دیروز بود که داشتم به مادر شدنت فکر می کردم انار جان :)

    خداوند انیس و مونس شما و میوه دل تان هر لحظه.
    پاسخ:
    ممنونم
    دعا کنید برامون
    : )
    سلام
    در این دوران دعای یستشیر زیاد بخونید
    برای توحید فرزند خیلی مؤثر هست.
    خدا شما و توراهیتون رو حفظ کنه الهی
    پاسخ:
    سلام
    چشم
    ممنون که گفتید

    الهی آمین
  • غـ ـزالــ
  • یک روزی به این فکرمیکنی که این "دردها" و "نتوانستن"ها چقدر شیرین و خواستنی بوده...
    پاسخ:
    الانم هست
    مادر شدن متناقض ترین حالت دنیاست
    : )
  • انــــــ ـار
  • مبارکه این تحول شیرین :)
    پاسخ:
    خیلی ممنون
    : )
  • ...:: بخاری ::...
  • ان شالله ب سلامتی!
    پاسخ:
    ممنونم : )
    مبااااارکه ملیکای جان
    ایشالا پر برکتتتتتتت 😍😘😘
    دعا کن ب ما هم بده خدا 😘
    پاسخ:
    ممنونم فاطمه جان
    ان شاالله خدا روزی شما هم میکنه به زودی
  • زهرا رضاپور
  • با همه سختی هایی که داشت نوشته ت، ولی دلم خواست مامان شم :)
    بعضی وقت ها که یادت می افتم، که میخوای به قول خودت یه فصل تازه رو شروع کنی اسم بچه هات میاد تو ذهنم خنده م میگیره از ذوق :))))
    به من باید بگه خاله هاااا گفته باشم :))
    پاسخ:
    مامان میشی ان شاالله
    منتها من تصمیم گرفتم همه ی اون اسامی رو روی همین یه بچه تجربه کنم و هر روز به یه اسم صداش کنم
    چه فرقی میکنه چند تا بچه داشته باشی یا یه بچه با هزار تا اسم
    والا
    :)))))))

    میگه
    میگه خاله فقانسوی :))))))
    امام مهربانی ها حافظ نیک هر دویتان باشد...
    مر برکت باشد ان شالله این تحول شیرین
    ایام سخت نیز بگذرد...دعا میکنیم سهل تر شود و زودتر اما با کیفیت مطلوب بگذرد:)
    پاسخ:
    الهی آمین
    ممنونم
  • زهرا رضاپور
  • توقوخدا من توقو گذاشتم تو پیوندام تو هم منو بذاق تو پیوندات :)))))))))
    پاسخ:
    عععع قاس میگی یادم نبود
    : )))))
  • نسترن گلزار
  • سلام
    انشاءالله قدمش پر از برکت باشه براتون 
    انشاءالله به سلامتی و خوشی بگذرونید این دوران رو :)
    مبارکتون باشه 

  • ܓ✿ سامره ܓ✿
  • سلام ملیکا جون
    تبرررررررریک دوست من
    شاد شدم با خوندن این پست. ان شالله به سلامتی و مبارکی
    مواظب خودت و خودش باش
    پاسخ:
    سلام سامره جان لطف داری ممنوووونم
    سلام
    مبارک باشه و با سلامتی و عاقبت بخیری ان شاء الله
    مراقب خودتون باشین...

    و بهشت زیر پای مادران است...
    پاسخ:
    سلام
    ممنونم لطف دارید
    مباااارکا باشد خانوم:)))
    پاسخ:
    ممنوووونم
  • کبوتر خاتون
  • ای جااااانمممم :)))
    مباااارکا باشه الهی 
    قدمش پر خیر و برکت باشه کلی :*
    پاسخ:
    ممنوووووون
    الهی آمین
  • فاطمه سادات
  • سلام
    تبریک میگم
    قدمش خیر و مبارک باشه براتون ان شاالله
    پاسخ:
    سلام
    ممنونم
    الهی آمین
  • رها مشق سکوت
  • تبریک بهت میگم بانو
    ان شاالله سلامت باشه و قدمش پر از خیر و برکت
    پاسخ:
    ممنونم
    الهی آمین
  • ارکیده س ی
  • سلام

    مطلب خوب شما در کانال انقلابیست منتشر شد

    خدا قوت


    تازه این اولشه!!
    هر روز سخخخخخخخخخخخخخخت تر و هر روز شیرین تر خواهد شد.
    دختر من تا دو هفته دیگه یکساله میشه و من به یاد دوران سخت بارداری هستم هنوز.
    و امروز رفتم حرم و به امام مهربانی شکایت کردم از خواب بد دخترم که شبا نمیزاره بخوابم و غذا نخوردنش و...
    براتو آرزوی خوشی دارم.
    بر من که این همه بی خبر بودم و یدفعه اومدم و این پست و خوندم داشت نگرانم میکردکه خدای من چه مشکلی براش پیش اومده،اخر متن ت یه نفس کشیدم که واااااای مامان شده،مبارکت.شیرینی ها رو بنویس بانو 
    پاسخ:
    ممنونم 
    لطف دارید : )
  • زهرا شیرازی
  • سلاااام بانو

    من خواننده ی جدیدم :)

    خوش اومدم :)

    مادر دو تا کوچولو ام.

    ببین گلی، هفته چندی ؟؟ ، کلاسهای بارداری را شرکت کن. این دردها و این گرفتن پاها همه اش چاره داره.

    دیدم نوشتی نمیتونی دو لا بشی؟؟ گفتم خدایا این چش شده که نباید دو لا بشه!! درد داری یا به خاطر بارداری و پرهیزهاش هست؟؟

    پرفتن ساق پا هم از کمبود کلسیمه. مصرف جیره ماست و شیرتو بیشتر کن. دسترسی داری سویق سنجد بگیر بخور. اون حین که ساق پات میگیره یه مسلمون پیدا بشه یا خودت پنجه پاتو بگیره و خم کنه (به سمت ساق پا هل بده ) سریع ول میکنه. ما کارمون همین بود. شبا تو خواب از درد جیغ میزدیم حاجی هم مسئول خم کردن پای ما بود.

    من هم کلاسهای بارداری شرکت کردم هم تجربه دو تا زایمان د راب دارم. سوال داشته باش یبا کمال میل جواب میدم.

    یه روزی میرسه دلت برای لحظه لحظه این روزها تنگ میشه و هوس بچه بعدی میفته تو سرت :))

    پاسخ:
    سلام
    خیلی ممنونم
    لطف کردید
    : )
    خدا حفظ کنه کوچولوهاتون رو
  • زهرا شیرازی
  • سوال بیجا پرسیدم جواب ندادین ؟؟
    پاسخ:
    صلاح ندیدم در جایی که همه خواننده هستند به برخی سوالا جواب بدم
    و اینکه با همه ی احترامی که براتون قائلم
    ترجیح میدم با پزشکم مشورت کنم و راهنمایی بگیرم
  • آنارم (عطیه)
  • یه کورسویی از این یادداشت یادم بود و اون قدر وبلاگت رو اومدم پایین تا پیداش کنم و ببینم حال این روزام، طبیعیه یا نه😊

    دعامون کن مادرِ سیده خانوم🌹

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی