انارماهی

بسم الله

بایگانی

ای که در شدّت غم «چهره ی باز ی» داری*

دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ب.ظ
آدم همیشه برای گریه کردن روضه نمیخواهد، وقتی که بشنوند شما به سگ غذا میدادید، اشکش سرازیر میشود و دیگر یادش میرود که امشب شبِ عید است. دلم اصلا کربلا نرفت، دلم رفت پیشِ خودم. دلم شکست آقا. که این همه آقا آقا آقا کردن، یعنی من از سگ کمترم؟
لابد هستم
نمیدانم.
میدانم برای امشب خیلی خیالها داشتم، خیلی آرزوها، خیلی نقشه ها، خیلی فکرها. اما خب از آنجا که شما دوست دارید مرا "حسرت زده" مثل سیل زده، مثل زلزله زده، ببینید، خب نشد که بشود. حالا من شبِ هفدهم ربیع الاولِ بیست و چهار سالگی ام را در سکوت محض سپری میکنم.

سلام حضرتِ سبز.
بچه که بودم اولین مداد رنگی که زودتر از بقیه کوچک میشد، مدادِ سبز بود. بس که دوست داشتم هر چیزی رنگِ سبزی داشته باشد. بزرگتر که شدم بیشترین لباس هایم سبز بودند، اما دلم ... . خب راستش آدم مدینه ندیده و کربلا نرفته که باشد، یازده ماه مشهد الرضا راهش ندهند قرار برایش نمیماند. انصافاً این بار بدجوری دلم درد آمده. پاسپورت هنوز توی کشو خاک میخورد، و من حسرت رویِ حسرت مینشانم. امشب گنبدِ سبزتان چه شکلی ست؟ امشب لبخندتان عمیق است یا نه؟ هنوز آرام گام برمیدارید کوچه های مدینه را؟ من به کنار، دلِ شیعه بدجور این روزها زخمی ست
اهل این کارها نیستم ولی انصافاً دلم به شادی نمیرود شبِ عیدی. لج دارم، از دنیا، از زمان، از مکان، از شما. از شما که چرا خسته نمیشوید، کاش من هم مثلِ شما بودم. کاش ... .
حضرتِ خضرا.
من هنوز حکایتِ آن جوان و آن آیه و آن راندنِ بی حسابِ شما را نفهمیده ام. ولی من هم جوانِ گناهکاری ام که گناهانم از رودها و دریاها و کوه ها بزرگتر است، امشب آمده ام درد و دل کنم. اشکالی ندارد این همه میگویند و میخندند و دست میزنند و هلهله میکنند آمدنِ شما را من یکی این گوشه اشک بریزم؟ جای کسی را تنگ نمیکنم، اصلا از همین دمِ در. ... از همین رویِ پله های بقیع، اصلا از همین دروازه ی شهر، نه از همین تهران که تا حجازِ شما فرسنگ ها فاصله است.
کم آورده ام
من این دفعه بدجوری کم آورده ام. مثل ماهیِ بی همه چیزی که تویِ تُنگِ زمردینش نشسته و از پشت شیشه تلظّیِ ماهی های دیگر را میبیند، نمیدانم چه کنم. از این ندانستن کم آورده ام. نیجریه، سوریه، یمن، حجاز، قدس، ایران، عراق، اصلا چرا این همه نام، بگذار بگویم شیعه آباد. شیعه آبادِ دنیا را به توپ بسته اند و من نمیدانم چه کنم. آقا من در تنگِ تلظّیِ خویش سرگردانم.

بابای سادات
خیلی دوست داشتم بابا صدایت کنم، یا برادر، یا ... تویِ خیالاتم "سید" صدایت میزنم و پیشِ خلوتِ خودم دلخوشم که اشکالی ندارد شما را این طور ساده خواندن. از نشستن و بافتن و نوشتن و گفتن و ماندن خسته ام سید. کاش راهی بود. اینها که میروند دفاع، آشپز نمیخواهند؟ کسی که کفش هایشان را واکس بزند، زخم هایشان را ببندد، جلویِ پایشان را جارو کند، توالت های صحرایی شان را بشورد، به هیچ کدامِ اینها نیاز ندارند این مدافعانِ حرم؟

دیدی بچه خودش را به در و دیوار میکوبد و بهانه پشتِ بهانه جور میکند که بابا، با خود همراهش کند؟ امشب این طوری ام سید. دردم آمده. این همه تنهایی، این همه به درد نخوردگی، حتی به دردِ گونیِ سنگر نخوردگی دردم آمده، شما هم هیچ نمیکنید. آره، من کارنامه ی سیاهی دارم، سیاه تر از ذغال، ولی به همین قرآنِ سورمه ایِ رویِ میز که یک شاخه گلِ میخکِ سفره ی علی اکبر و یک شاخه گلِ میخکِ سرِ خاکِ پلارک را امانت داری میکند، دوستتان دارم.


* چون مسیحا چه دمِ روح نوازی داری
تا که چون شیرِ خدا شیرِ حجازی داری
چه نیازی به فلانی و فلانی داری؟

+ نمیدانم شعر از کیست
  • انارماهی : )

اذن دخول

نظرات  (۶)

  • فاطمه ی حاج آقا
  • دلم یک لحظه رفت مدینه، روضه النبی...
    هی بانو... خفقان عجیبی توی مدینه هست که هربار می رفتم مسجدالنبی و گنبد خضرا را نگاه می کردم مظلومیتش را حس می کردم... دلِ آدم می گیرد...وقتی نیمه ی شعبان، روضه النبی باشی و مجبور باشی میلاد فرزندش را توی دلت بهشان تبریک بگویی...
    پاسخ:
    سخت است بانو ...
    خیلی
    آخ.....
    ماجرای آن جوان درون متن چیست؟

    عید میلاد پیامبر رحمت مبارک :)
    پاسخ:
    در شان نزول این آیه
    الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الاّ اللّه و لم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون

    سه روایت آمده که یکی از آن سه روایت حکایت جوانی ست که کفن دزدی میکرده و الخ ...

    سرچ کنید شان نزول آیه را و بخوانید
    هیشکی به این دقت حرف دل منو نزده بود تا بحال
    :((
  • دُختـر بـارون
  • مدل ِ نوشتن ت مرا یاد ِ کسی انداخت :(
    پاسخ:
    اسم شما هم من رو یاد کسی انداخت
  • سامره فصیحی مقدم
  • سلام

    کاش من و تو هم مرد بودیم و میرفتیم سوریه ... .

    دلم گرفت :(

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی