انارماهی

بسم الله

بایگانی

از استادهای مان ، "اُستاد"ی یاد نگیریم

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۵۶ ب.ظ
بچه که بودم ، تا آخرین سالهای دبیرستان ، دوست داشتم معلم بشوم . توی بچگی عروسک هام رو میچیدم جلوم و براشون حرف میزدم . سیر تا پیازِ هر چیزی رو هر جوری که به اقتضای سنم فهمیده بودم میگفتم . هر کس از دمِ اتاقم رد میشد اول میترسید و با هول میومد تو که ببینه بچه با کی داره حرف میزنه و بعد به عقلم شک میکرد . این روندِ حرف زدن با شاگردانِ فرضی تا آخرین سالهای دبیرستان ادامه داشت . وقتی عزیز اینها هنوز خونه رو نکوبیده بودن و طبقهء دوم مُلکِ فرمانروایی من محسوب میشد ، یه مدرسهء بزرگ داشتم با چندین کلاس و چندین دانش آموز تو مقاطعِ مختلف . بهشون درس میدادم و براشون حرف میزدم . یکی از تفریحاتم هم این بود که گاهی برای شاگردام بلند بلند کتاب میخوندم و یکی از کتایهایی که خیلی براشون میخوندم "آنی شرلی" بود و یه وقت هایی هم حافظ خوانی داشتیم .تو پیش دانشگاهی دلم نخواست معلم بشم ، از دنگ و فنگ و بی احترامی هایی که به معلم هامون میکردیم بدم اومده بود . از حرفهایی که پشتِ سرِ معلم هامون بود بدم اومده بود . از تیکه هایی که معلم ها بهمون مینداختن بدم اومده بود . از معلمی که بخاطرِ رنگِ جامدادیِ من که همرنگِ یکی از احزاب سیاسی اون روزها بود و دستِ دوستم بود و فکر کرد جامدادی مالِ اونه و تا آخرِ سال باهاش لج موند ، علی رغم همهء تلاش های من برای اینکه معلم عزیزمون بفهمه جامدادیِ سبزی که روش عکس گاو داشت مالِ منِه نه اون بنده خدا ، بدم اومده بود . از معلمی که تو جلسهء اولی که نشست سرِ کلاس بدونِ هیچ شناختی برگشت بهم گفت معلومه ازونایی هستی که درس نمیخونن ، بدم اومده بود . من از معلم شدن بدم اومده بود . برای همین خاطرهء همهء معلم های خوبِ گذشته م رو از یاد بردم .وقتی واردِ دانشگاه شدیم بخاطرِ استادِ خیلی خوبی که ترمِ دو داشتیم ، دلم خواست استاد دانشگاه بشم . تئوری های خاص خودم رو داشته باشم و به دانشجوها یه چیزی یاد بدم و باهاشون رفیق باشم تا دشمنِ خونی شون . از ترمِ سه به این طرف از اساتیدمون دروغ شنیدم ، تهمت شنیدم ، تمسخر دیدم ، بی ادبی دیدم ، پایین تر از شان رفتار کردن های آزاردهنده دیدم ، به سخره گرفتنِ مذهب رو دیدم . اما هیچ کدومشون باعث نشدن از استاد بودن بدم بیاد چون هم بزرگتر شده بودم و هم میدونستم چه چیزهایی باید درست بشه و ایراد کار کجاست ، تصمیم گرفتم همهء خواسته های یه دانشجو رو خوب ببینم و بنویسم و به خاطر بسپرم تا فردا روزی یادم بمونه که من هیچ فرقی با کسانی که دارن به حرفم گوش میدن ندارم .اما امشب ، کمی به این کلمه و شان کسانی که مدام با این نام خطاب میشن شک کردم . کاش واژهء جایگزینی برای خانم ها و آقایانی که محضِ خالی کردنِ عقده های دورانِ کودکی پا به دانشگاه گذاشته و دانشجو را منطقهء حفاظت شدهء تام الاختیاری برای خالی کردنِ تمام عقده هایشان میدانند به جایِ واژهء والا مقامِ استاد ، پیدا کنم .
  • انارماهی : )

تفکرات نیمه شبانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی