انارماهی

بسم الله

بایگانی

[عنوان ندارد]

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ
گوشی رو میزارم رو فلایت ، وای فای رو خاموش میکنم ، هندزفیری رو میزارم توی گوشم ، روضه و روضه و روضه . اشک و اشک و اشک . نمیشه . بلند میشم میرم دراز میکشم . اشک و اشک و اشک . نمیشه . قرآن باز میکنم ، سورهء طاها* آیاتِ معجزهء موسی و همراهیِ هارون ، میخونم ، اشک و اشک و اشک . نمیشه . میرم یه جای دیر و دور مینویسم ، متن رو چند بار از اول تا آخر میخونم ، میخونم ، میخونم ، کوتاهه ولی شبیه من نیست . کی این همه پخته شدم ؟ از کی قرار شد اینجوری بنویسم و اینجوری حرف بزنم ؟ این اصطلاحات و این ادب از کجا اومدن ؟ تلاش میکنم حداقل ادامهء متن رو منِ بی سر و پای یه لاقبا بنویسه ولی نمیشه . هشت خط نوشتم و تمام حرفم رو زدم . از کی اینجوری شد ؟ از کی توقعم این همه رفت بالا ؟ از کی توقعم از من این همه رفت بالا ؟ چند بار اسم نویسنده و وبلاگ رو چک میکنم مبادا کسی روزی بفهمه این من بودم که اینها رو نوشت بعد میگم خب بفهمن... دیگه اشک نیست . بند اومده ، فکر و فکر و فکره که داره راه میره توی مغزم . یه کیلیکِ ساده و وبلاگ دوستان و اینجا و دقیقن همین پست اولی که گویا صد و چهلمین پست نویسنده ست و نگاه بی اختیار به صفحهء گوشی و عددی که امروز انداختم روش ، جایی که هر آدمِ عاقلی باشه شماره خونه رو مینویسه برای تماس های اضطراری نوشتم :هزار و صد و چهارده . به چهار فکر میکنم و یک و صفر و عددهایی که هرچند بی ربط ولی توی ذهن من با نظم خاصی کنار هم ردیف شدن . میخونم ، به توصیهء نویسنده با همون موسیقی و میرسم به : گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان ... نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد ... به عشق فکر میکنم ، به معشوق ، به حرفهام ، به فکرهام ، به نیازهام ، به رازهام ، به "آرزو"هام که فقط باید بخندند .. به خودم ... که ... به شبهایی که نداشتم ، به پیمانه هایی که خالی کردم ، به میکده ای که سرِ راهم بود و گذر کردم ، به حرفهام فکر میکنم ، چند بار بی اختیار این چند وقته به چند نفر گفتم "دلم میکده میخواد" ؟ به روزهام فکر میکنم به ... نمیدونم چرا ولی میرسم به روزی که یه عالمه اقاقیا از خونه ها سردراورده بودن ، بهار فصل اقاقیاست ... موسیقیِ این وبلاگ به توصیهء نویسنده هنوز داره پخش میشه و من به اقاقیا فکر میکنم و یک سال پیش و منی که دیگه اون من نیست و بدونِ اینکه بخواد و بدونه چند وقته داره از لباسی که دیگه به تنش تنگ شده زجر میکشه ... باید از تنم بکنمش ... این من دیگه اون من نیست . خیلی چیزها این رو اثبات میکنن .میشه .*طه
  • انارماهی : )

اذن دخول

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی