انارماهی

بسم الله

بایگانی

السلام علیک یا همه کَس

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ب.ظ

از اول اردیبهشت، کنارِ همه ی فکرها و بدبختی ها و درماندگی ها و بیچارگی هام، کنارِ همه ی واماندگی هام، کنار همه ی خون به جگر شدن هام، کنارِ همه ی همه ی همه ی اتفاقاتی که این روزها افتاد و شد یک پتک و کوبید تویِ سرم و خمیده و خمیده و خمیده ترم کرد، یک فکر مثلِ خورده افتاده بود به جانم:


یعنی بازم میرم مشهد؟


کثیر الزیارت نبودم ولی، از سال هشتاد و نه، خیلی تند تند مشهد رفتن برایم جور میشد، سالی سه بار حداقل، همه هم یهویی، مثلا یهویی از مدرسه به مامان زنگ میزدند میگفتند :"دخترتونم با خودتون بیارید" یا مثلا یهویی شبِ تاسوعا ساعتِ هفت خاله زنگ میزد که: "میاید بریم مشهد؟" و ما ساعتِ ده شب در جاده بودیم. یا خیلی مثلاهای دیگر ... هی جور میشد، هی تند تند تند جور میشد بروم مشهد. آقاجون به وضوح از مشهد رفتن هام کفری بود، دلش نمیامد رضایت ندهد به رفتنم ولی طی همه ی چندین باری که من رفتم هر دو بار که خواست راهی شه وقتی التماس دعا گفتم و خواستم سلامم رو برسونند، با لحنِ دلخورانه ای که انگار از من نه و از امام رضا بود میگفت : "تو که بچه محلِ امام رضایی من سلامت رو برسونم؟!!" مشهدِ آخری، بهمن ماهِ پارسال، عهد و حرف و سخنم وسطِ دعایِ کمیل، پا به زمین کوبیدنم و خط و نشان کشیدنم و بعد بیرون آمدنم از رواق الله وردی خان و بعد حرفهایی که یادم رفته بود، راهِ رفته را برگشتم، دوباره به ضریح زل زدم، "من چی گفتم آقا؟ من چی خواستم؟" یادم نیامد که نیامد که نیامد تا وسطِ اردیبهشت ماهِ امسال؛ من دقیقا به چیزی که آن شبِ جمعه ی بهمن ماه از آقا خواسته بودم رسیده بودم و بعد، همه ی فکر و ذکرم این بود که "یعنی بازم میرم مشهد؟" یعنی باز هم میگم السلام علیک یا رفیق، السلام علیک یا بابا؟ یعنی باز هم صحن را یله میدوم؟ یعنی باز هم ضریح را میبینم؟ یعنی باز هم میتوانم حرفهام را به آقا بزنم، یعنی باز هم ؟؟؟ بعضی عکس های حرم را میدیدم و زل میزدم و گریه میکردم، بعضی عکس ها را رد میکردم و لج میکردم و میگفتم نمیخوام ببینم، نمیخوام دلم بلرزد، رو بر میگرداندم از آقا، عکسِ دسکتاپ و گوشی هم که حکایتی جدا بود. "مشهد" شده بود آن سرِ دنیا، "مشهد" شده بود ینگه دنیایی که من دیگر دستم بهش نمیرسید. از لج، حتی دلم نمیخواست از دلتنگی ام بنویسم، از لج، رو بر میگرداندم، از لج ... هی میگفتم یعنی آقا باز هم؟ یعنی آقا مرا هم؟ رو نداشتم مثلِ آن روز که دلم بدجوری مشهد خواسته بود و معصومه گفته بود میری و خیلی یهویی رفته بودم سر بلند کنم و به زاری بگویم : این که من رو نطلبی نامردیه آقا تو نامردی بلد نیستی ...

حالا

امشب

خاله باز زنگ زده که : میاید بریم مشهد؟

و من که صدای مامان را میشنوم دلم نمی آید از آقا بخواهم، میخواهم لج کنم، میخواهم صدایم را بلند کنم که صدای با تلفن حرف زدنِ مامان را نشنوم، میخواهم حواسم پرت شود، وقتی به خودم میایم که دارم در دلم میگویم : "آقا به حقِ جوادت" و خواهرم که انگار برای بار صدم صدام میکند: آبجی باشه؟ منو میبخشی؟ / میگویمش که: باشه و مامان که ازم میپرسد با خاله اینها بریم مشهد؟

و

من که ...

  • انارماهی : )

امامِ رئوف

نظرات  (۳)

  • معصومه فراهانی
  • من نمیدونم امام رضا از چیه تو خوشش اومده؟
    :))

    بمن گفتن امسال نمیریم مشهد
    ولی تو برو دعا کن
    سلام منو برسون
    یچیزی بگو آقا منم بطلبه...
    پاسخ:
    منم نمیدونم
    مهم اینه که خوشش اومده دیگه، بقیه ش به من چه
    :))
    به توام چه
    :)))
    من همیشه معتقدم 
    آقا میبینه منکه آدم نمیشم 
    هر روز هم دارم بیشتر سقوط میکنم
    اینه که زود به زود منو واسه پاکسازی میطلبه
    اینه حکمت کثیر الزیاره بودن من;-) 
    پاسخ:
    : )
    میشه به جای من...

    این بار بگی مرا که با تو شادم پریشان نکن؟....

    پاسخ:
    چشم
    : )

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی