انارماهی

بسم الله

بایگانی

پیرانه سرم عشقِ جوانی به سر افتاد

دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۱۲ ب.ظ
نوشته بود :" قامتم خمیده گشته و در درونم چون پیرِ نود ساله ای خمیده خمیده قدم برمیدارم ، کمانِ خریده ام به متاع جوانی را به هیچ نمیفروشم اما ... از تیرِ غرور میترسم . چله ی کمان است ، خالی بماند ، غرور جاش را میگیرد ، مینشیند ، میزند ، می شکند ، می کُشد ، ... . باید قدری خمیده تر شوم ، بارِ سنگین تری ، زمینِ ناهموار تری ، ... یک چیزی باید آنقدر خمیده و خمیده و خمیده کند کمانم را که بشکند ... آن دم که شکست ، آسوده ام از نشستنِ تیرِ غرور در چلهء کمانِ جوانی ام ..."+ عنوانِ متن هیچ ربطی به متن ندارد ... من ولی مدام این روزها زمزمه میکنم این شعر را .
  • انارماهی : )

از اینجا که منم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی