انارماهی

بسم الله

بایگانی

مرا به رندی و عشق ، آن فضول عیب کند ...

پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۲، ۰۵:۳۲ ق.ظ
از دیشب هی دلم خواسته این حرف را به خیلی ها بزنم ، هی همه جا از توی خانه و بین خاله ها و مادربزرگ و مامان تا وایبر و واتس آپ و اس ام اس ، تا حتی به دوستی که دیروز برای دومین بار بود که برای کاری هم کلام شدیم ، دلم خواسته بگویم : امام رضا یه جوری رئوفه که شب شهادتش آدم از اون برکتی که میدونه امشب شامل حال خیلی ها [حتی خودش هم نه] میشه ، خوشحاله ... یه خوشحالیِ با حزن ...هی دلم خواسته بگم و هی گفتم : نه ، چی فکر میکنن اونوقت ، نمیفهمن منظورت رو که ، بعد فکر میکنن فلانی و ... ؛ نگفتم خلاصه تا الان .چند سال پیش بود ، نمیدانم کِی ، توی حرم راه میرفتم و نه چندان آرام و با صدایی متوسط رو به بلند ، سلامِتان میدادم ، پشتِ سر هم ، گاهی غلیط ، گاهی تند ، گاهی آرام ، گاهی با صبوری ، گاه به خنده ، ... کنارم راه میامد و به ستوه رسید : بسه دیگه آسمون ، چقد سلام میدی ؟ خسته شدم نگاهش کرده بودم و گفته بودم : آخه دلم میخواد با آقا عربی حرف بزنم و بلد نیستم همه دردهام رو عربی ترجمه کنم ... و بی توجه به کلافگی اش به سلام دادن های با لحن های مختلف ادامه داده بودم و او رفته بود .سلام یک سلام دمِ باب الجواد ، اذنِ دخول نوشته اند ، عادت به خواندنش ندارم ، بیشتر یا به ترجمه اش توجه میکنم که همراهانم بخوانند یا به مدلِ اذنِ دخول خواندن مردم گوش میکنم ، سید قشنگ اذن دخول میخواند ، تند تند ، هول هولکی ، یک جوری که انگار زورش کرده اند ، ولی با مرامِ خاصی همیشه میخواند ، مثلِ کلاس اولی هایی که تازه خواندن یاد گرفته اند ، میخواند .کفش ها به دست و بسم الله ، عطشِ غبارِ رویِ کفش داری دیوانه ام کرده ، حوصلهء صبر کردن و پا به پای بقیه آمدن ندارم ، جلو میزنم ، صدام میکنند ، صبر میکنم ، میایند ، حواسم پیشِ خودم نیست هیچوقت ، هرکس باهام باشد احتمالن در اولین ورود به حرم دلخور میشود ، جلو میزنم ، دوباره صدام میکنند ،صبر میکنم ... کلافه میشوم آقا ، اشک پشتِ اشک است که میریزم .ورودی ، کفش داری ، از ابتدا تا انتهای سنگِ جلویِ کفش داری را دست میکشم ، خادم ها با لبخند نگاه میکنند ، آنها فقط میفهمند آقا ، دست به صورت میکشم و اگر همراهِ عزیزی باشد بی آنکه نظرش را بپرسم به صورتِ او نیز ، آخه همراهانِ عزیز شبیهِ آدم اند گاهی ، حالم برای خودم نیست ، اگر اجازه داشتم غبار روی کفش داری را به صورتِ تمام زائران میکشیدم . آرام شده ام ، رام شده ام ، آرامش در بطنِ وجودم رخنه کرده ، انگار آمده ام همین را بگیرم و بروم .میرسیم به در ، دوباره همان بساط منتظر ماندن ، دیگر مهم نیست کسی گم بشود یا نه ، ناراحت بشود یا نه ، وارد میشوم ... دیدنِ ضریح و اشک و اشک و اشک . دم ستون می ایستم ، رواق ، رواقِ دارالشکر است ، آنجا که باید پشتِ سرِ هم شکر کرد وجودِ شما را ، بودنِ شما را .حرف میزنم ، حرف میزنم ، حرف میزنم ، اول از دلتنگی برایتان میگویم و اینکه چقدر مشتاق روی ماهتان بودم ، بعد از همسفرانم ، برایتان کامل تعریف میکنم با کی آمدم و چگونه آمدم و از کجا آمدم ، شما خوب گوش میکنید ، انگار نه انگار که میدانید ، مثلِ طفلِ تازه به مادر رسیده ای برایتان از تمام اتفاقات توی راه میگویم ، آنجاها که اشتباه کرده ام عذر میخواهم ... تشکر میکنم بابت به سلامت رسیدنمان ... حتی شوخی هایمان هم برایتان تعریف میکنم ... بعد گوش میشوم ، گوش میشوم و اشک میشوم به حرفهای شما . حرفهایتان را میشنوم ، برایم میگویید حواسم بهت هست ، برایم میگویید دوستم دارید ، میشنوم نصیحت هاتان را ، "هوای فلانی را بیشتر داشته باش" هایتان را ، بعد لبخند میزنید و لبخند میزنید و لبخند ... تمام دنیا لبخند میشود ... . من سکوت میشوم .بارِ عالم را زمین گذاشته ام و آمده ام پیشِ شما ،سبک شده ام ، خیلی سبک ...روزِ بعد ، دلم میخواهد شیرین زبانی کنم ، نمیدانم چرا ، دوست دارم با شما شوخی کنم ، از اینکه بزرگ شده ام میگویم از اینکه من همان آسمونِ دیروزم که ... ، میخندید آقا ، از تهِ دل میخندید ، خنده هایتان را دوست دارم . به خنده های شما زنده ام ، دلم خوب قرص میشود از رفاقتتان از بودنتان از ... ، بالا و پایین میکنم که چیزی بخواهم ... چیزی نیست ، من حالا که با شما هم صحبت شده ام هیچ چیزی از این عالم نمیخواهم ولی تهِ دلم یک چیزی هست که میداند من همیشه پیشِ شما نیستم ، این سفر تمام میشود ، من میروم و شما میمانید ... ، دوست دارم یک چیزی بخواهم بلخره ، یک یادگاری ، یک چیزی که به بقیه نشان دهم بگویم آقایم داد ، یک چیزی که بشود باهاش پزِ بودنِ شما را داد ، آخخخخخ انقدر کیف میدهد آقا ... انقدر کیف میدهد پزِ یادگاری از شما داشتن را دادن ... ، میخواهم ، میدانم چه بخواهم و میخواهم ، میدهید ، عطا میکنید ، انگار که گفته باشید این را دمِ در بدهید به فلانی ... آخخخخ آقا ، نمیدانید این به اسم صدا زدن چه لذتی دارد ... نمیدانید آقا ، چون ، مثلِ خودتان در این عالم نیست که به اسم صدایتان کند و لذتش را بچشید ... این یکی را فخر میفروشم بهتان ... من این را دارم و شما ندارید ...نمیگویم زیاد حرف زدم چون من و شما با هم حرفها داریم و میزنیم ، این که کم بود ... ولی سخن را تمام میکنم امام رئوف و برای قلبِ امامِ زمانِ مان امروز ، از خودِ شما صبر میخواهم بر مصیبتِ شما ...والسلام .
  • انارماهی : )

اذن دخول

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی