انارماهی

بسم الله

بایگانی

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۰۱ ب.ظ
مامان و بابا ، وقتی مرا از فروشگاه آقای اصغری خریدند ، من توی یک جعبهء کوچک بودم و هنوز "من" نشده بودم ، مامان و بابا با هم مرا خریدند ، همیشه مامان میگفت من دوست داشتم آبی باشی ولی بابات زرد دوست داشت ، دستِ آخر به راهنماییِ آقای اصغری یک دانه منِ زرد-آبی بهشان میدهد . آنها هم میایند خانه تا مرا تبدیل به "من" کنند .دستها و پاها و قلب و مغز و دل و بقیهء جاهام را از توی جعبه بیرون آوردند و چیدند روی اپنِ آشپزخانه ، آخر ما میز نداریم .
  • انارماهی : )

دل بخواهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی