انارماهی

بسم الله

بایگانی

روز ششم

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۴۷ ب.ظ
نمیدانم شده تا حالا از شدتِ انرژی ذخیره شده توی وجودتان کلافه شوید یا نه ، برای من بارها و بارها اتفاق افتاده ، امروز با اینکه یک شبهِ تصادف با اتوبوسِ خطِ تجریش داشتم ، روزِ خیلی خوبی بود . دیدنِ آدمهایی که به معنای واقعی کلمه پاک اند و پلیدی هیچ کجای وجودشان نیست ، منتظر اند ، تشنه اند ، تشنهء جرقه ای ، بارقه ای ، امیدی ، نوری ... آدمهایی که دست نخورده و بکر مانده اند ، هیچ کجای فطرتشان آلوده به دنیا نشده ... امروز با یکی شان هم کلام شدم ، راستش را بخواهید دوستش دارم ، خیلی ، هرچند که مشترکاتِ بینِ ما به باریکی مو نازک است اما ، دوستش دارم ... شاید از برکتِ وجودِ این آدم امروز روزِ خوبی شد ، امروزی که قرار بود از کلافگی ناشی از تصادف و بی رحمی آدمها خراب شود و داغونم کند ... روز خیلی خوبی شد ...امروز یک نفر دیگر را هم دیدم که مدام دوست داشتم نگاهش کنم ، دوست داشتم با چشم هام ببلعمش ، دلم میخواست مالِ من بود ، هر روز و هر شب و همیشه فقط و فقط نگاهش میکردم ... اسمش بشود "سبز" بنظرم خوب است ، همه جای وجودش سبز بود ... سبزی مایل به آبی روشن که هیچ سیاهی و خاکستری توش نیست ...خوب روزی بود امروز ، خیلی خوب ... هنوز دستم از تصادف صبح میسوزد و هنوز به درمانگاه نرفته ام ، ولی حالم انقدر خوب است که دوست دارم تمام خیابان ها را بدوم ... تا آن سرِ دنیا ... از این روست که از آنچه فی الحال در وجودم هست در حالِ انفجارم و خرسندعشق مانند متاعی ست به بازار حیاتگاه  ارزان  بفروشـند  و  گران  نیز  کننـد
  • انارماهی : )

چهل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی