انارماهی

بسم الله

بایگانی

دلا ... بسوز که سوزِ تو کارها بکند

چهارشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۵۸ ب.ظ
اینی که میزاریم زیرِ پامون مثلِ کاغذِ رسیدِ تف شده از تو دهنِ دستگاهِ خودپرداز لهش میکنیماینی که ساتور میگیریم دستمون میزاریمش روی تخته گوشت و محکم با تمامِ قوا میکوبیم روشاینی که مثِ نجاست از گوشه ش بلندش میکنیم و میندازیمش دوراینی که محتویاتِ تهِ گلومون رو تف میکنیم توشاینی که مثِ آشغالِ بویِ گند گرفته از کنارش رد میشیم و منتظریم یکی بیاد برش داره بندازتش بیرون..این .. خب ؟ این ، اسمش دلِ دل ... دل ... حواست هست ؟+ اینی که جمعمون میکنه دورِ هم ... اسمش رفاقته ... رفاقت ، کتابِ "منِ او" اثر رضا امیرخانی رو برای درکِ برخی معانی رفاقت به همه اونایی که رفیق دارن توی زندگی شون توصیه میکنم+ امروز دنبالِ جایی بودم که خودم رو برسونم بهش ، انقدر که دو بار ، سه بار ، چهار بار .. نمیدونم چند بار چراغ چهارراه زرد شد ، قرمز شد ، سبز شد ... من متوجه "زمان" و "مکان"ی که توش بودم نشدم ، باید خودم رو میرسوندم به جایی ، به مسجدی که فاصلهء بینِ دو نمازش میشد به حضورِ صاحب و سرپرستِ "زمان" و "مکان"م برسم ...
  • انارماهی : )

حضرت زمان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی