انارماهی

بسم الله

بایگانی

15. کجا گذاشتی عینکت را ؟

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۴۴ ق.ظ

دارم تار میبینم ، این ستون سمتِ راستی مدیریت وبلاگ را تار میبینم ، این ردیفِ بالایی که برای انتخاب فونت و این چرت و پرت های مربوط به پاراگراف بندی ست را هم تار میبنیم . شاید تا چند وقتِ دیگر عکست را هم تار ببینم ، برق چشمهایت اگر توی عکس تار شود چه ؟ خب تو دوست نداشتی من عینک بزنم ... داشتی ؟ حالا نکند داشته باشی ؟ نه ، میگفتی دوست ندارم چشمهات را از پشت ویترین ببینم و من همیشه عینکِ آستیگماتِ بیست و پنج صدمم را که دکتر گفته بود برای سر درد هام باید فتوکرومیک باشد را هیچوقت نمیزدم جز وقت هایی که گریه کرده بودم و چشمهام پف داشت تا تو چشمهایم را از پشتِ ویترین نبینی ، حالا دارم تار میبینم ، چشمهایت را هم ، زلالیِ توی چشمهایت رفته ، روی قاب عکست یک شیشه نشسته و چشمهات را برده پشتِ ویترین ، نامرد شده ای ، پنج سال و هشت ماه و هشتاد و سه روز است که چشمهات را گذاشتی پشتِ ویترین ، دکورش هم شده یک سنگ و چند مشت خاک ، اندازهء مشت های آقا غوله ، همان که شب ها قصه اش را برام میگفتی ... مزخرف گفتم نه ؟ تو که شب ها پیشِ من نمیخوابیدی که برایم قصه بگویی ، چشمهات هم همیشه پشتِ ویترینِ عینکت بود ، همان که شبیه عینکِ مخترع ها بود ، همان که میکردت شبیه عاشق ها ، همان که باهاش شبیه فیلسوف ها میشدی ...
راستی عینکت کجاست ؟ چشمهایم تار میبیند

 

 


نوشته شده با انگشت های کبوترماهی  ||
  • انارماهی : )

کبوترماهی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی