مِهر به مُهر
با خاله بزرگه رفته ایم خرید. بیشتر از هر چیزی چشمم دنبال کیف و کفش است. کتونی های مختلف و کیف هایی که جادار باشند. و بیشتر از هر چیز موقع دقت به کتونی ها به اینکه موقع دویدن سُر میخورند یا نه دقت میکنم و موقع توجه به کوله پشتی ها به این دقت میکنم که هر کدام را با چه شتابی اگر پرت کنی رویِ زمین پاره میشود یا نمیشود.
دست آخر با چهارتا شلوار و یک دامن برمیگردیم خانه. امسال مهر، نه مدرسه دارم نه دانشگاه و این یعنی بزرگ شده ام لابد. امسال مهر هیچ ناظمی را سر کار نمیگذارم و از هیچ استادی صبغه ی تحصیلی اش را که از قضا خیلی هم خوب بوده نمیشنوم. با هیچ دانش آموز جدیدی دوست نمیشوم و برای روزهای اولِ دانشگاه هیچ ترم اولی ای دل نمیسوزانم. امسال مهر از دفتر و خودکار و کتاب ثبت نام شده هیچ خبری نیست . امسال مهر باید مطلبِ آذر ماه نشریه را برسانم، با استاد قاف یک قرار هماهنگ کنم به پیشنهادِ خانم دکتر میم فکر و یک جوری تلاش کنم بی مبالاتی ام در صحبت کردن با خانم صاد را جمع و جور کنم که آن دنیا شرمنده ی خودم و خدا نباشم.
زندگی تغییر میکند. مثلا همین مهرماه، از یک جایی به بعد در زندگی هیچ کداممان رنگ و بوی مهرماه های قبل را ندارد، لابد بهار هم از یک جایی به بعد همین طوری ست، یا حتی تابستان و رمستان. دِل به روزها و زمان های دنیا نبندیم.