انارماهی

بسم الله

بایگانی

بیست و نه: طوفان

سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۰۳ ب.ظ

وضع زندگی آشفته اش هراسانم نمیکند، آنقدرها که قبلا حالم بد میشد و فکرم مشغول، نمیشود. مثل همیشه سر به کوه و بیابان نمیگذارم و برای ساعاتی در خلوتیِ خیابان قدم نمیزنم و تفکراتِ سیاسی اجتماعی فلسفی خانوادگی همه چی ای ام را با هم مقایسه نمیکنم. با یک جور اطمینانِ خاص که البته از من بعید است بهش تاکید میکنم که "میگذرد" و راهم را میگیرم و میروم. نه که درکش نکنم، نه که ندانم در چه وضعیتی ست نه که دلم به حالش نسوزد ولی بی سکون بودن و تغییر همیشگیِ دنیا و وضعِ زمان انقدر برایم ثابت شده که ترجیح میدهم دیگر بهم نریزم و همه را به بهم نریختن دعوت کنم.


خبرِ سفرِ عجیب و غریبِ برادر مرضیه را که میشنوم و هول و حراسش را که میفهمم میروم به روزهای گذشته، سالهای دبیرستان، روزهایی که با مرضیه مینشستیم پشتِ نیمکت های چوبی یا پشتِ پنجره ی کلاس و درباره ی عدم تطابق فرهنگیِ خانواده ی آنها و خانواده ی عروسشان که آن روزها تازه رفته بودند خواستگاری اش حرف میزدیم و کلی معیار و مقیاس و خط کش برمیداشتیم و کلی نظریه میدادیم که من اگر بخواهم ازدواج کنم فلان و بهمان. آن روزها هیچ کداممان فکرش را هم نمیکردیم که برادرِ مرضیه یک روزی این طوری زمینی از مرزِ ایران به مقصدِ آلمان خارج شود و امشب از دریا با قایق ترکیه را برود به طرفِ یونان و مامانش در اضطراب باشد و زن و بچه اش تنها و بی پناه.

تغییر پشتِ تغییر، و این حجمِ عظیمِ تغییراتِ عالم هم میترساندم و هم امیدوارم میکند. زندگیِ مژگان، زندگیِ مهناز، زندگیِ مژده، زندگیِ درسا، زندگیِ هانیه، زندگیِ پردیس و هزار و یک زندگیِ دیگر که همه و همه و همه انقدر مشمولِ تغییر بوده اند که حس میکنم دنیا یک دریای طوفانی ست که گذشتن از آن مستلزم داشتنِ سکانی ست محکم که باید آن را سفت چسیید و درست حرکتش داد ... و باز سوال و سوال و سوال ...

  • انارماهی : )

چهل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی