انارماهی

بسم الله

بایگانی

8. :)

يكشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۶ ب.ظ

هیچی بهتر از این نیست که بری افطاری به قصد اینکه شب بمونی خونه فرد مورد نظر و برنگردی
فرد مورد نظر از خونه بیرونت کنه چون حال نداره سحر برای تو بیدار بشه و اگر بیدار نشه عذاب وجدان میگیره
تو برگردی خونه و همچین که داری با رمق های آخرت در رو باز میکنی وزش نسیم خنک کولر رو از لای در حس کنی و بلند بدون توجه به فرهنگ آپارتمان نشینی بگی :
آخ جووووووووووووووون کولرُ یادم رفته خاموش کنم 



نوشته شده با انگشت های کبوترماهی  ||
  • انارماهی : )

مردک احمق هیچ به این فکر نمیکند که ممکن است دامن آبی زنگاری چین چین طبقه طبقه ام که عمه خانم که توی اتریش زندگی میکرد و پارسال مرد و جنازه اش را با هزار بدبختی به آمستردام متنقل کردند که پیش شوهر و نوه های دختری اش که همه سر زا رفته بودند دفن شود برایم خریده بود و داده بود مریم دختر انسی خانم که بعد از عمری این در و آن در زدن توانسته بود برود اتریش و مثلن بگوید ما هم رفته ایم فرنگ و یک سفر اتریش هم به اصل و نسب خانوادهء انسی خانم که پایشان را از شابدلظیم آن طرف تر نگذاشته اند اضافه کند برایم بیاورد و توی عروسی عفت ؛ دختر عمه مینا پوشیده بودم و چشم زری خالهء مهین تاج داشت از برقش درمیامد ؛ ممکن است توی ماشین لباسشویی خراب شود ، رفته برای من بعد از بیست سال زندگی وام گرفته که ماشین لباسشویی بخرد که من لباسهام را بندازم توی ماشین لباسشویی ؛ از همه بدتر وایستاده توی روی من میگه :
چقد این دامنو میپوشی ؟ پونزده ساله که نگهش داشتی بندازش دور یکی دیگه بخر
  • انارماهی : )

4. چه کاریه خب (1)

سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۴۲ ب.ظ
یکی از بدیهای دختر بودن اینه کهتو انقدر لوس و نُنُرُ تیتیش مامانی میشی که خودتُ از نعمتِ شلوارکردی پوشیدن محروم میکنی
  • انارماهی : )

3. من خودم را پیدا میکنم

سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۳۰ ب.ظ

یک چیزی توی این دنیا جای ش خالی ست ، یعنی دنیای این روزهای زندگی ام یک چیزهایی کم دارد و یک چیزهایی زیاد . مثلن من هیچوقت به رفتارِ مامان دقت نکرده بودم که چجوری باهام حرف میزند ، مراعاتِ حالم را میکند یا نه ، حواسش به اینکه من کار دارم و نباید صدام کند هست یا نه ، حق دارد بیاید یهو توی اتاقم یا نه ، اصلن چرا من هیچوقت درِ اتاقم بسته نیست ، ... من قبلن به این چیزها اصلن فکر نکرده بودم . حالا اما فکر میکنم ، برام مهم شده ، خیلی هم مهم شده ، قبلن مهم نبود که بابا کجاست ، ما چجوری زندگی میکنیم ، مامان واقعن حالش از دید و بازدید عید بهم میخورد به نظر من احترام گذاشته و نرفته یا علت دیگری دارد ، چرا خاله این مدلی با بچه اش حرف زد ، علت اصلی اختلاف بینِ مامان و خاله هام چیست ، دایی از کی از همهء ما بدش آمد ، اینها توی توهمِ علاقه اند یا واقعن بابایشان را دوست دارند و ...

مدتهاست جای خیلی چیزها توی زندگی ام عوض شده ، به چیزهایی فکر میکنم که قبلن مهم نبود و از چیزهایی حرف میزنم که قبلن اصلن در مخیله ام نمیگنجید ، مدتهاست بخش های عمیقی از حافظه ام تبدیل به نقطهء ماتی شده که هیچ چیزی ازش معلوم نیست ، مثلِ مِهـ ، یک مِهـ غلیظ که هیچ جوره نمیشود از توش رد شد ، من ولی قصد کرده ام رد شوم ، میخواهم در گذشته سفر کنم ، روزهای خوب و فکرهای خوب و حرفهای خوبم را بردارم بیارم حالا و امروز ازش استفاده کنم ، میخواهم جودی آبوتِ برای بابالنگ دراز نویس ذهنم را از توی آن مِهـ غلیظ بکشم بیرون و بشانمش روی پام و ازش بخواهم دوباره برایم بنویسد ... مثلِ قبل


نوشته شده با انگشت های کبوترماهی  ||
  • انارماهی : )

روزِ پانزدهم

چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۳۰ ب.ظ
بچه کلاس اولی را ، اَدا دراوردن میاموزند ، خط صاف اَدای الف ، خط کج اَدای کاف ، خط افقی ، اَدای ب ، نیم دایره ، اَدای نون ، خط فاصلهء کوچک ، اَدای نقطه ... خط های کج و معوجِ مورب میشود کلاهِ ا با کلاه ... ما هم که دانشجوی دکتری نیستیم و از خودمان تز نداریم که ... اصلا شاید املاء همین تز هم غلط باشد ، اَدا در میاوریم ... تا آخر عمر هم از کلاس اول تکان نخوریم باز دلمان به همین اَدا دراوردن خوش است که لااقل به مدرسه راهمان داده اند ... حالا دوست ندارند ما کلاس بالاتر برویم خب اشکالی ندارد که ، اصل همین حضور در مدرسه و ادا دراوردن است ... خدایا همین ادا دراوردن را شکر   + عیدتون مبارک
  • انارماهی : )

روزِ هشتم

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۳:۱۳ ب.ظ
غلامـ ـی که از کسی غیر از اربابش بترسد ، هیچ غلامِ خوبی نیست ، میرود ماست بگیرد ماست بند سرش یه عربده میکشد ، ظرف ماست را میشکند ، میرود گوشت بگیرد از قیافهء قصاب میترسد ، قصاب هرچه آشغال گوشت هست تحویلش میدهد ، میرود سراغ تامینِ جایی برای خوشگزرانی اربابش ، ملّاکِ محل چهارتا لیچار بارش میکند و بدترین جا را به نامِ بهترین جا بهش می اندازد ...غلام هم چون می ترسد ، سکوت میکند . چون از کسی غیر از اربابش می ترسد ، نمیتواند نیازِ ارباب را آنطور که شایسته است تامین کند ...حکایتِ بندگی کردن های ما همین است ، ما ، همه بنده ایم ، اگر قرار باشد از کسی ، غیر از خدایمان بترسیم ، درست بندگی نمیکنیم ، درست راهِ راست را نمیرویم و از ترسِ نگاه و نیش و کنایه و تمسخر و تهدید دیگران میزنیم جاده خاکی ، کل فرعی های جاده را میرویم تو که به چشم بقیه خوب و خوش بیاید راهمان ، ...بنده نباید که از بنده بترسد ... بنده ها باید به هم احترام بگذارند ، هم را تکریم کنند ، نسبت به هم رحیم باشند ، به هم احسان کنند ، ولی ... حق ندارند که از هم بترسند ، خواه این دو بنده پدر/مادر و فرزند باشند ، خواه دو رفیق ، خواه معلم و شاگرد ، خواه رئیس و مرئوس ...+ سرمان به شدت شلوغ شده ، گاهی وقتِ فکر کردن به مطالب وبلاگ را نداریم ... شرمنده اگر غیبتم باعث نگرانی تان شد+ برای شادی روحِ پدرِ دوستِ عزیزم مریم ... اگر فاتحه ای بخوانید یا صلواتی بفرستید ، برای شبِ اولِ قبرِ خودتان روزیِ بیشتری جمع کرده اید ..
  • انارماهی : )

روزِ چهارم

شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۳۷ ق.ظ
امروز ، مردم از ترسِ فقر بچه هایشان را نمی کشند ، امروز مردم از ترس فقر بچه هایشان را له میکنند و نابود میکنند و به ویرانی می کشانند ...وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُم إنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْءًا کَبِیرًا (اسراء آیهء سی و یک)و فرزندانتان را از ترس فقر به قتل نرسانید، ما آنها و شما را روزی می‏دهیم، مسلما قتل آنها گناه بزرگی است.امروز مادرها و پدرها انقدر از ترسِ فقر کار میکنند که فرزندانشان را نابود میکنند ...
  • انارماهی : )

روزِ سوم

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۰۸ ق.ظ
خیلی پیش آمده مایوس شویم ، خدایی کمتر کسی بینِ ما پیدا میشود که بگوید : میدانم خدا هر آنچه بخواهم را عطا میکند ، کمتر کسی پیدا میشود از همان ابتدای مصیبت قلبش آرام باشد به دلیلی : چون مصیبت از جانب پروردگارِ من است پس حتما خیرِ محض است ... کمتر کسی اطرافمان هست که ایمان داشته باشد خدا هرگر برای بنده اش بد نمیخواهد . کمتر کسی را دیده ایم که سالهای سال با شوق و امیدِ روز افزون از خدایش چیزی را طلب کند ...شاید هم شما زیاد دیده باشید و دیده های کورِ من ، نابینای دیدنِ چنین بنده های مخلصی باشد ، قَالَ وَمَن یَقْنَطُ مِن رَّ‌حْمَةِ رَ‌بِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ  ﴿الحجر: ٥٦﴾آیه را خدا برای احمد صلیاللهعلیهوآلهوصلم نقل میکند که ابراهیم علیهالسلام گفت : جز مردمِ گمراه ، چه کسی از لطفِ خدای خود مایوس میشود ؟حواسمان را جمع کنیم ... هم در این ماه و هم بعد از آن از مردمِ گمراه نباشیم ...+ در سطرهای سفید بخوانید /// به خودمان که نه ، به آنها که برایشان عزیز هستیم رحم کنیم
  • انارماهی : )

روزِ دوم

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۳۰ ق.ظ
یادمان باشد ماهماهِ خدایی ست که اول از مهربانی اش آگاهمان کرد بعد گفت منِ مهربان ، مالکِ روزِ حساب و کتابِ اعمالت هستم ...+ آیاتِ سروهء حمد را با دقتِ بیشتری بخوانیم ...
  • انارماهی : )

روز اول

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۵۴ ق.ظ
بارها مصیبت نازل شد و به نامِ صبر ، شیون ها کردیم ، بارها ناراحتی ها زیاد شد و به نامِ رضا ، شکایت ها کردیم ، بارها سختی ها آمد و به نامِ توکل ، تهمت ها زدیم [به مهربانیِ خدایمان] ، بارها و باز هم بارها پایمان لغزید و به نامِ امید عفو ، خودمان را پرتاب کردیم [به دره های گناه] ، بارها و بارها رحمت ها دیدیم [در حقِ سایرِ مخلوقات] و به نامِ تفکر ، کافر شدیم [به عدالتِ خدایمان] ، ... در سورهء مبارکهء سجده ، آیهء شریفهء بیست و یکم چنین آمده : به آنان ، از عذابِ نزدیک ، پیش از عذابِ بزرگ ، می چشانیم ، شاید بازگردند ...خطابِ آیه به تکذیب کنندگانِ آیات الهی ست و طبق تفاسیر ، عذابِ نزدیک را دنیا و عذابِ بزرگ را آخرت میدانند ... این بلایا و مصیبت ها و سختی ها و ناراحتی ها و تمامِ آنچه که میبینیم و نمیفهمیم را میفرستند که ما را بازگردانند ، میفرستند چون به ما ... امیدوارند ...
  • انارماهی : )

شب نیمهء شعبان بود

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۲۹ ب.ظ
... صدای آهنگهای مختلفِ رپ و پاپ با ریتم های جوان پسندانه و صدای مولودی های مداح های معروف به ترتیب از جنوب و شمالِ خانه به گوش میرسید ، اذان که شد جفت صداها ختم شد به اذان ، نمازِ ضلعِ جنوبی ها زودتر از نماز شمالی ها تمام شد ... فرقی نمیکند که ... مهم این است که هر دو رفتند پشتِ امامِ زمانشان نماز بخوانند و برگشتند تا به عیش تولد مولایشان برسند .+ دوستی یکی بیت از شعرِ صالح سجادی را توی وبلاگش گذاشته بود ... البته جمعه ، و همین امروز خواندم و به دلم نشست ...شما هم بخوانید : چقدر ساکت و ژرف و عمیق و بی نقص اند تصوری که من از چشم هایتان دارم ... تصور کنیم چشم های آقا را ...+ اصلِ شعر نوشته دقیق نه عمیق
  • انارماهی : )
اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ تُفاخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ تُفخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخاخخخخخخخخخخخخخخخخ تُففففففففففففففففففففففخخخخخخحتما شما هم با این صداها مواجه شدید ، وقتی که یکی داره تو دستشویی محتویاتِ گوش و حلق و بینی ش رو خالی میکنه و همراهِ با اون دل و رودهء ما رو میاره تو دهنمون . معمولن سعی میکنیم به روی خودمون نیاریم که حالمون داره بهم میخوره ، سعی میکنیم نشنویم ، سعی میکنیم وقتی طرف اومد بیرون نگاهش نکنیم و به روش نیاریم ، رومونو میکنیم اونور که راحت رد شه و بره . آقا امامِ زمان ، در برابر گناهانِ ما ، حالشان بد میشود ، حالشان از این همه گناهی که میکنیم بهم میخورد ، ولی نگاهمان نمیکنند که آبرویمان نرود ، که بتوانیم برویم درِ خانه شان ، که مبادا در آن حال و حتی بعدش چشم توی چشم شویم و از ترسِ آبرو دیگر رو سوی شان نکنیم .+ برای عرض تسلیت خدمتِ دوست عزیزمون کلیک کنید لطفن ... پدربزرگشون رو از دست دادند ... انشاالله که قرین رحمتِ الهی هستند
  • انارماهی : )
یادتان هست ؟ بچه که بودیم ، مثلن کلاسِ اول ، وقتی با یک نفر دوست بودیم ، رنگِ دفترمان ، تغذیهء زنگِ تفریحمان ، عروسکِ سرمدادی مان ، رنگِ کیف و کفشِ مان ، ... همه را با هم یکی انتخاب میکردیم . مدام و مدام دنبالِ وجهِ اشتراک بودیم که بسازیم ، هرچه اشتراکات بیشتر میشد ، ما هم بیشتر به دوستی خودمان می بالیدیم و کیف میکردیم ، حتی حروفِ اسم هایمان را هم میچیدیم کنارِ هم تا مشترکاتش را دربیاوریم ، گاهی حتی توهمِ اشتراک میزدیم و دوست داشتیم بیمارستان به دنیا آمدنمان هم یکی باشد ...ما با خدا یک وجهِ اشتراک داریم ، آن هم روحِ ماست که از وجودِ خودِ خداست که در ما دمیدهما را با احمد صلاللهعلیهوآلهوسلم دو وجهِ اشتراک است ، یکی خدایِ ما و دیگری دینِ ماو با علی بن اابی طالب علیهالسلام سه وجهِ اشتراک ، خدای ما ، دینِ ما ، مذهبِ ما .. سلسله را اگر ادامه دهیم ...ما را با آقا امامِ زمانمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف ، چند وجهِ اشتراک است ، خدایمان ، روحِ مان ، دینِ مان ، مذهبِ مان ، محبتِ مان ، انتظارِ مان ، زمانِ مان و تمامِ وجودمان که آقا سرپرستِ ماست ...این همه اشتراک داریم و آقا را به رفاقت و دوستی قبول نداریم ... عجیب مردمی هستیم ما* ما گِلِ ناچیزی بیش نیستیم ، قبول ... ولی با گُل که میتوانیم بشینیم ، همّت کنیم خب ...
  • انارماهی : )

[عنوان ندارد]

جمعه, ۷ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۳۷ ب.ظ
اینجا برای ادامهء زندگیبرای دستیابی به آنچه که خیلی ها ندارندمیگوینداعتماد به نفس باید داشتما اما نداریم ما که میگویم یعنی همان من که ، شمایی که مخاطبِ خاصِ این جمله باشی میدانی چرا جمع به کار بردمنه از سرِ عشق ، نه از سرِ محبت ، که پیراهنِ اینها به تنِ ما در موردِ شما خیلی گشاد استکه از سرِ نداشتنِ همین اعتماد به نفسبه شما اعتماد میکنیماسمش را هم میگذاریم اعتماد به نَفَسیعنی که ما به نَفَسمان که شمایید اعتماد میکنیمشمایی که توی روح و روان و دل و جانِ ما دمیده شدید از ازل
  • انارماهی : )

30. مرحمت فرموده خود را زَر کنیم

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۱ ب.ظ
بعضی آدمها توی فامیل یا دوستان یا آشنایان هستند که آدم میخواهد سر به تنشان نباشد ، وقتی میخواهند تشریف فرما شوند منزل و نورانی کنند خانه را و گناهانِ اهلِ خانه را به حرمتِ مهمان بودن با خود ببرند ، آدم عزا میگیرد که ای وای بر من ، فلانی [...]شنبه اینجا مهمان است ، برنامه هامان را جوری جور میکنیم که دیر برسیم به مهمانی ، ساعاتِ قرارمان را جوری تنظیم میکنیم که اصلن نباشیم و بقیه اهلِ خانه مراسم پذیرایی و ... را انجام دهند و به قولی شرّ مهمانِ ناخواندهء غیرِ قابلِ هضم از مناظر مختلفِ روحی و معنوی و مذهبی و ... کم شود .یک لحظه موقع اینجور تصمیم گرفتن برای بعضی مهمان ها و بعضی آدمهای دور و اطراف اگر اینگونه فکر کنیم که :خوب است وقتی میرویم درِ خانهء آقا امام زمان ، به اهلش بگوید : من حوصلهء این را ندارم برنامه هام را جوری بچینید که وقتی میاید من نباشم و پاسخش را خودتان یک جوری بگویید و ردش کنید که ریختِ نحسش را نبینم ... ؟ نه خوب است خدایی ؟ خب ما اطمینان داریم آقا که درِ خانه شان رفته ایم آنقدر بزرگ اند که به ما نگاه نمیکنند که ریختِ نحسمان را ببینند یا نه ، به کرامت و بزرگواری خود و خاندانشان نگاه میکنند . ما هم میتوانیم بزرگ شویم ، فقط کافی ست بخواهیم .
  • انارماهی : )

التماس دعا

سه شنبه, ۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۲۰ ق.ظ
  • انارماهی : )
این شبِ عیدی ، بیایید قرار نگذاریم که فلان گناهمان را ترک کنیم ، بیایید قرار نگذاریم که دیگر مالِ حرام نبریم توی زندگی هامان ، بیایید با آقا قرار نگذاریم که دیگر به ناموس مردم نگاه نکنیم ، قرار نگذاریم که دیگر توی امتحانات تقلب نکنیم ، اصلن تمام گناهانمان را بیخیال ، بیایید امشب هم اگر گناه میکنیم برویم پیش آقا و یک قرار دیگر بگذاریم ...بیایید امشب با آقا قرار بگذاریم دوستش بمانیم بیایید قرار رفاقت بگذاریم با آقا از خاطر نبریمشحداقل روزی یک سلام که بلدیم بدهیم بیایید توی دلمان یک صیغهء عقدِ رفاقت اختراع کنیم و بین خودمان و آقا امشب بخوانیم و قبولش کنیم ... آقا حرفی ندارند که با ما رفیق باشندآقا هوای رفیقِ گناهکار را بیشتر دارد تا کسی که تا ماهِ شعبان و نیمهء شعبانِ سالِ بعد ، گناهانش را با یادِ آقایش ترک میکند
  • انارماهی : )

28. کاسه هاتون رو از داخلِ ظرفهای بزرگ پر کنید لطفن

پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۱۰ ق.ظ
بسم اللهبه نقل از حرفهای قشنگِ دوست عزیزم همیشه بهار مینویسم ؛حتمن موقع آب خوردن از شیر آب مدرسه ، یا شیرهای آبِ توی پارک ، با فشارِ زیادِ شیرِ آب مواجه شدید که هیچ آبی توی لیوان یا اون ظرفی که دستمونه نمیمونه و فقط آب به اطراف میپاشه و میریزه ، یا توی قبرستون اگر هوس شستنِ قبرها رو کرده باشید حتمن با فشارِ زیادِ اون آبهای غیرقابل آشامیدنی مواجه شدید و تمامِ لباستون خیس و تیلیس شده و خودتون قبل از قبرها طیب و طاهر شدید ... حتما این نتیجه گیری رو کردید که یا باید فشارِ آب رو کم کرد یا باید ظرف بزرگتری برداشت ، در شرایطِ اضطرار و زمانیکه سرعتِ عمل برای ما مهم باشه نمیتونیم فشارِ آب رو کم کنیم ، و نمیتونیم بریم یه ظرف بزرگتر گیربیاریم و آب بریزیم توش این خانومها و آقایونِ محترمی که میگن : ما فقط خدا رو قبول داریم و کاری به امام و پیغمبر نداریم ... به این توجه کنن که ظرفشون خیلی کوچیکه و زیربارِ انوار عظیم الهی که مثلِ آبشاری پایین میریزه ، میشکنه و یه قطره آب هم توش نمیمونه ، باید یه کاسه بگیرن دستشون و از تو ظرفهای عظیمِ پیامبران و امامان کاسه های کوچیکشون رو پر کنن تا تو شرایط اضطرارِ این عالم بتونن بهره ای از فیوضاتِ الهی ببرند .
  • انارماهی : )

نکته :

يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۴۵ ب.ظ
آدمهای خیلی خیلی بزرگکهمشکلات ، مسائل و گرفتاری های خیلی خیلی بزرگ و قابل تاملی دارندبهآدمهای خیلی خیلی کوچککهمشکلات ، مصائب و بدبختی های خیلی خیلی کوچک و چیپی دارندمثلِ خودشان ، بزرگ نگاه میکنندنه مثلِ آن آدمهاکوچک و چیپ و پیش پا افتاده
  • انارماهی : )

27. خیلی التماسِ دعا

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۰۰ ق.ظ
دربارهای قدیم و پادشاهان قدیم ، برای فرستادنِ پیغامِ خود از سرزمینی به سرزمینِ دیگر از پیک استفاده میکردند ، نامه ای مینوشتند و نشانه ای و مهری به دست پیک میدادند و روانه اش میکردند به مُلکی و مملکتی دیگر تا حرفِ زبانشان و دلشان را به گوش پادشاهِ آن یکی سرزمین برساننددربارِ مُلکِ مقصد ، وقتِ دیدنِ پیک ، دروازه را میگشود و پیک را تا نزدیک ترین مرتبه به سلطان پیش میبرد ، بی آنکه بپرسند :            تو کیستی ؟           نامت چیست ؟           چه کاره ای ؟           پدرت که بود و مادرت چه کار میکرد ؟           ...پیک را به محضر میپذیرند تا نامه اش را باز کند و پیغام را بخواند و در پسِ پیغام جنگی به راه میافتاد یا صلحی پذیرفته میشد یا وصلتی مبارک و ...حکایتِ التماسِ دعاهایی که به هم میگوییم ، حکایتِ روانه کردنِ پیکی ست به درگاهِ مُلکی عظیم و فرمانرواییِ بی پایانی برای گرفتنِ پاسخ ... این التماس دعاها را دستِ کم نگیریم ... وقتی برای کسی دعا میکنیم و پیغام کسی را میبریم ، هیچ نمیپرسند چه کاره ای ؟ نام و نشانت چیست ؟ ... همین که به محضرِ "لله مُلکُ السّماواتِ و الارض" وارد شویم ... اجابتمان میکنند ... هم دعایمان را هم ... خودمان+ ماه شعبان مبارک ... برای هم زیاد دعا کنیم
  • انارماهی : )

26. این جمعه هم که بگذرد ... *

جمعه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۱۰ ق.ظ
گفت : بهم کمک کن که توی زندگی م برای آقا جا باز کنماون یکی گفت : اینکه ما باید برای آقا تو زندگی مون جان باز کنیم خیلی قشنگه ها                    جای ما تو زندگی آقا باز هست                     خالی هم که بمونه ، دلشون برامون تنگ میشه                    دنبالمون هم میفرستنجای آقا رو تو زندگی هامون باز کنیم تو این آخرین جمعهء ماهِ رجبـ ـی * ادامهء تیتر رو بنویسید ، من آخر همه مینویسم
  • انارماهی : )

25.

چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۲۶ ب.ظ
بیاید "خیال" کنیم امام زمان در خانه ای نشستهـ اندما را هم هر زمان که بخواهیم اذن دخول هست و چشممان لیاقت دیدار  یافتهامروز را با دردِ دلی ... تسلیت عرض کنیم سلام آقا ...شهادتِ امامی که من بیشتر از کتابهای دینیِ مدرسه درباره شان نمیدانم ... تسلیتما را معرفت عطا کنید ...
  • انارماهی : )

23. با دوستانمان "نه" دار باشیم

يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۴۵ ق.ظ
خیلی وقتها که با مادر مشغول صحبت و شوخی و گپ و گفت هستیم ، بعدش مادر یهو درهم میشوند ، انگار که یهو - تاکید دارم روی این یهویی بودن - وجودشان پلاسیده میشود ، علت را که جویا میشوم ، میفرمایند :تو در صحبتهات به من بی احترامی میکنیفکر میکنم میبینم هیچ جا قصدم بی احترامی نبوده ، از آنجا که خعلی - تاکید دارم روی خــعــلی - با مادر جان صمیمی هستم ، از صمیمی ترین دوستانم راحت تر باهاشون حرف میزنم و شوخی میکنم .خیلی وقتها که مشغول  انجامِ کاری هستم ، مادر فرمایشی دارند ، خیلی راحت ابراز میکنم که :دستم بنده الان چند دیقه صبر کنید ، درس دارم ، فردا نمیتونم باید برم جایی و ...مادر جان هم قبول میکنند و یا صبر میکنند یا برای انجام فرمایشات خود فرصتی دیگر در اختیارم میگذارند .وقتهایی که درباره این مسائل با مادر صحبت میکنم ، معمولن ایشان گله منداند که تو آنطور که باید به من احترام نمیگذاری ، و من سراپا سکوتم چون آنچه مادر حمل بر بی احترامی میکنند را صمیمیت میدانم ... قصدم اینجا حالا بیان این نیست که با مادرهایمان چگونه و چطور رفتار کنیم ، آنقدر جایگاه رفیع مادر اظهرُ من الشمس است که همه میدانیم ، نکتهء جالبی که به ذهنم رسید این بود که در تمام شکایتهای مادر از رفتار به ظنّ خود صمیمانه و راحتم یک پاسخ دارم و آن : من با شما بیشتر از هر کسی راحتم ... هست آدم وقتی با کسی خیلی راحت باشد ، فقط باهاش شوخی و خنده و خوش گذرانی نمیکند ، وقتی با کسی خیلی واقعن ندار باشیم ، خیلی راحت میتوانیم دربرابر خواسته های غیر منطقی اش بگوییم : نه ، و در مقابل خواسته های منطقی اش که در توانمان نیست ایستادگی کنیمهمان طور که با مادر و پدرهایمان ندار هستیم و خیلی راحت به آنها که نباید نه میگوییم ، میشود به دوستانی هم که خیلی باهاشان ندار هستیم ... خیلی راحت نه بگوییم ... قطعن اگر دوستی مان واقعی باشد ، به این راحتی ها از هم گسسته نخواهد شد
  • انارماهی : )

21. جَو زدگی قبل از مرض قند ، مَرَض قرنِ ماست

چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۰۲ ق.ظ
حتما شما هم جَو زده شدید ، وقتایی که تو حرم امام رضا هستیم ، یا ماه محرم ، یا ماه رمضان ، یا توی یه دعوای دوستانه وقتی که منافع دوست صمیمی مون در خطره ، یا وقتی داریم به دیدار یه شخصیت بزرگ میریم ، ... بعضی ها ریش میزارن ، بعضی ها چادرشون رو بیشتر از حد معمول جلو میکشن ، بعضی ها قمه به دست میشن ، بعضی ها برای دفاع از اسباب و وسایل خاصی استفاده میکنند ... بعضی ها دارن میمیرن از روزهء توی ماهِ رمضان چلهء تابستون ولی کیسهء سنگین پیرزنی رو میگیرن و میبرن تا دم خونه ش و بعد با یه جور اخلاق گودزیلایی از شدت خستگی به خونه میرسن و ... خلاصه برای همه مون پیش اومده این حالت ها ، که حال واقعی و درونی مون چیز دیگه ایه ولی توی اون موقعیت خاص عکس العمل هایی داریم که از پری های آسمانی در مقام بهشت یا جهنم سر میزنه ... گاهی یهو میشیم ملک عذاب و گاهی مثلِ حضرت میکائیل میبخشیم اگر دقت کرده باشید مدتی که از اون حال و هوا میگذره ، اگر حال و هوای خیلی خوبی بوده باشه مثل حال و هوای ماه های مبارکه ای مثل رجب و شعبان و رمضان ، حسرت میخوریم و میگیم کاش دوباره برگرده اون حال و هوا ... یا یه وقتایی هم میگیم کاش زده بودم دهنشو پر خون کرده بودم تا بفهمه جایگاهش کجاست و من کجام ، بزار دوباره ببینمش ... یه جورایی منتظریم تا دوباره اون موقعیت برگرده تا ما اون حالت خاص رو داشته باشیم ؛ انگار نمیشه در حالت عادی خوب بود ، یا در حالت عادی از حق دفاع کرداما دیدید بعضی آدما رو که توی هر موقعیتی عکس العملی رو دارن که درونشون اقتضا میکنه ؟ هیچوقت منتظر به وجود آمدن موقعیت های خاص نیستند ، هرزمان که بتونن کمک میکنند و زمانی که نتونن حسرت نمیخورن چون میدونن انقدر کار روی زمین مونده هست که نیازی به حسرت نباشه ، زمانی که باید خوشحال باشن به اندازه خوشحالن و زمانی که باید ناراحت باشن به اندازه ناراحتناین آدما منتظر این نیستند که امام زمان بیاد برن بجنگن ، برن خون به پا کنن ، برن پای حضرت رو ببوسن و ال و بل ، این آدمها چه امام زمان مقابلشون نشسته باشه چه بنیامین ناتانیاهو ... بندگی میکنند ، هیچوقت جَوزده نمیشندچیکار کنیم جو زده نشیم به نظرتون ؟
  • انارماهی : )

20. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۰۳ ق.ظ
بد نیست که امروز یادی از عاشورا کنیم .. متاسفانه به علت کسالت نشد که مطلبی در رثای خانوم زینب سلام الله علیها بنویسم ...ضحاک بن عبدالله از یاران امام حسین علیه السلام در عاشوراست که به شرطی که جز او و حسین بن علی ، خدا از آن آگاه بود با امام زمانش بیعت کرده و در کربلا جنگیده بود ، خودِ ضحاک بعد از کربلا چنین نقل میکند :"یابن رسول الله ... من شرط کرده بودم که در رکاب تو تا آنگاه بمانم که جنگ جویی با تو هست ، اکنون که دیگر کسی نمانده آیا مرا حلال میداری که از تو انصراف کنم ؟ و حسین علیه السلام اذن داد که بروم"سید مرتضی آوینی در این باره مینویسد :تن ضحاک همهء عاشورا از صبح تا غروب ، به همراه اصحاب عاشورایی امامِ عشق بود ، اما جانش ، حتی نَفَسی به ملکوتی که آن احرار در آن بار دارند راه نیافت ، چرا که بین خود و حسین ، شرطی نهاده بود . "عبادتِ مشروط" کرم ابریشمی ست که در پیله خفه میشود و بالهای رستاخیزی اش هرگز نخواهد رُست .ضحاک بن عبدالله همهء روز جنگیده بود اما شهادت همهء روز از او گریخته بود ، دهر نیز همهء لوازم را جمع آورده بود تا او بتواند از معرکه بگریزد ، معرکه ای که دشمن آنچنان احاطه داشت که حلقه ای بر خاتم انگشتر ...سرانجام کار ما ، بلااستثنا ، انعکاس چهرهء باطن ماست ، در آیینهء دهر+ کتاب فتح خون / سید مرتضی آوینی / ص 109 و 110+ گویند که عصر عصر آخرالزمان است ... ما چه نوع بیعتی با اماممان کرده ایم ؟
  • انارماهی : )

19. عیدتون مبارک : )

جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۲۶ ق.ظ
خداوندعلی علیه السلام را از انسان قرار دادوشیطان را از جن تا بگوید ای انسان ... تو را برای همچون علی علیه السلام بودن آفریدم ... نه ...طنز نوشت :دوستی پیامک زده بود : هَپی بابا یوم !!خب اینم یه جور تبریک گفتنه ... شاد میکنه آدموحالا منم به شما میگم : هپی بابا یوم  : )
  • انارماهی : )

17. غرور مساوی ست با شرمندگی

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۱۴ ق.ظ
آدمهایی که وقتی ثروت عظیمی بهشون میرسه که خودشون هیچ نقشی توی به دست آوردنش نداشتند ، عموماً به اون ثروت غرّه میشن و اصطلاحاً بهشون میگیم : نوکیسه چون واقعا هیچ نقشی در به دست آوردن اون ثروت نداشتند ، واقعا مسخره س که بخوان بهش بنازن ، همونجوری که یک شبه بهش رسیدند یک شبه هم از دست میدنشوآدمهایی که وقتی یهویی و بدون اینکه خودشون نقشی در زندگی اقتصادی شون داشته باشند از عرش به فرش میرسن اصطلاحاً و فقیر میشن ، مثل گروه اول واقعاً مسخره س که بخوان از اون فقری که نقشی توش نداشتند و شرایط خانواده یا روزگار ایجاب کرده که فقر رو تجربه کنند احساس شرمندگی کنند و برن گوشهء عزلت ...این احساس شرمندگی و اون احساس غرور هر دوش از نفس امّاره سرچشمه گرفته ... به احساساتی که درمورد اتفاقات زندگی داریم فکر کنیم
  • انارماهی : )

16. قانون یکِ بندگی :

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۲۱ ق.ظ
از روی سرمشق نوشتن را هم از همین لحظه آغاز میکنیم ... و سرمشق پنجم ... چنین است :بنده از اموال موقوفی خداست ، عام المنفعه بوده و تصرّف در آن جایز نیست و خروج آن از محلّ وقف منوط به اجازهء متولّی ست ...: )
  • انارماهی : )
نوشته بود :"بچه که بودم ، همیشه یکی از افتخاراتم تند دویدن بود ، برندهء مسابقاتِ دوی مدرسه ، همیشه من بودم ، ولی وقتایی که توی کوچه داشتیم با بچه ها میدویدیم و دمپایی پلاستیکی پام بود ، وسطِ دویدن یهو دمپایی م از پام در میومد و بالتبع از بقیه عقب میموندم ... ولی غمم نبود ، با همون سرعتی که داشتم میرفتم رو به جلو برمیشگتم و تند دمپایی م رو پام میکردم و دوباره میدویدم ... با سرعتِ بیشتر و نفس تنگیِ بیشترتر ..."حکایتِ ماست و این جمعه ها ، از اولِ هفته میدویم تا جمعه که دمپایی پلاستیکی مون از پامون درمیاد و ... نا امید نباید شد ، مهم اینه که تو مسیر داریم میدویم ... انشاالله که همه توی مسیر هستیم حالا یه ذره عقب و جلو توفیر نداره ... مهم اینه که وقتی دمپایی پلاستیکی مون از پامون درومد زودی برگردیم و پامون کنیم و دوباره بدویم ...
  • انارماهی : )

13. کجایِ کاری اخوی/همشیره ؟؟

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۴۶ ب.ظ
فرض کنید شرکتِ مایکروسافت ، با آن هم دبدبه و کبکبه و برو بیا و غولِ نرم افزاری دنیا و اینها ، یهو ناپدید شود ، بعد از چند وقت یک ایمیل به تمامِ آدمهای دنیا از طرفِ مدیرِ شرکت ارسال شود که : اگر هنوز میخواهید از خدماتِ شرکتِ مایکروسافت استفاده کنید باید از طریق ایمیل هفته ای یک بار با مدیرِ شرکت در تماس بوده و برایش از حال و احوالِ خود بنویسید و رایگان از خدماتِ شرکت استفاده کنیددر همین حین ، شرکتِ دیگری به نامِ شایکروسافت به میدان میاید و کلیهء خدماتِ مایکروسافت را با قیمتِ خیلی خیلی بالاتری به شما ارائه میدهد ولی به همان شکلِ قبلی ، یعنی شما کاملا با فیزیکِ شرکت در صورتِ لزوم در ارتباط بوده و میدانید جنسی که مصرف میکنید چیست و از کجاست و چجوری ست عقل سلیم چه کار میکند ؟ هفته ای یک بار ایمیل را میفرستد و رایگان از بهترین خدماتِ مایکروسافت استفاده میکند و در این ایمیل زدن ها با تمامِ اهالی مایکروسافتی آشنا میشود و کلی هم اطلاعات کسب میکندعقلِ نا سالمِ بدبختِ بیچاره چه کار میکند ؟ شرکتِ شایکروسافت را ترجیح داده و مدام در شک است که حتما ریگی به کفشِ مایکروسافت هست که رفته در خفا و دارد یواشکی اطلاعات میدهد و آن هم رایگان ... لابد کاسه ای زیرِ نیم کاسه است و ... خلاصه چون اکثرهم لا یتفکرون هستند مردم اصولا ... نتیجه این میشود که شایکروسافت خیلی شرکتِ خوبی ست و مایکروسافت حتی اگر بد شناخته نشود از یادها محو میشودبه اختصار عرض کنم خدمتِ شما که حکایت ، حکایتِ همین امام و نایب بستن ماست ، به برخی از بزرگانِ عالمِ اسلام ... برادرِ من ، خواهرِ من ، امامِ زمانمان حیّ و حاضر و ناظر هست ، حیف نیست که به جای دعوا بر سرِ حق بودن و نبودنِ عالِمی بزرگوار از راهِ حق منحرف شویم و اصل را از یاد ببریم و به فرع بچسبیم ؟نکن ، قربانِ قدت شوم ... وقتت را تلف نکن
  • انارماهی : )

12. خدا هم ویراژ میرود ... همین نزدیکی ها

شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۲:۵۵ ق.ظ
بسم اللهپسر بچه های دوازده سیزده ساله ، وقتی تازه میفهمن جنسِ مونث یعنی چی و به قولِ خودشون عاشقِ دخترِ موبلندِ همسایه میشن ، تیپ میزنن ، با دوچرخه تک چرخ میزنن ، موهاشونو هر روز یه مدل درست میکنن ، تمامِ پول تو جیبی شون رو خرجِ لباس خریدن میکنن ، حتی شده از این و اون لباس قرض میکنن که زمانیکه مورد رویتِ دخترِ موردِ نظر واقع شدن ، اون دختر نظری بکنه و توجه ش جلب بشه و بفهمه که این پسر با بقیه فرق داره ...دختربچه های سیزده چهاده ساله وقتی تازه متوجهِ نگاهِ شاگردِ بقالِ سرِکوچه میشن ، مذهبی باشن چادرشون رو کیپ تر میگیرن که بیشتر به چشم بیان و بینِ سایرِ دخترها فرق بکنن ، مذهبی نباشن هم انواع سرخاب سفیداب رو به خودشون میمالن که از سایرِ دخترهای محل به سادگی متمایز بشن ...چقدر زیادند پسرهایی که توی ساعت خاصی از شبانه روز که اتفاقاً ساعتِ تعطیلی مدارس دخترانهء اطراف هم هست ، به هر بدبختی که شده یه موتور قرض میکنن و میرن سرِ راهِ دخترِ خوشگلِ محله شون ویراژ میدن که به چشم بیان و چقدر زیادترند دختر هایی که بلافاصله بعد از اخذ گواهینامه یه ماشین از باباشون طلب میکنند تا بتونند روزی چند بار از جلوی مغازهء پسری که دوستش دارن رد بشن و نظرش رو جلب کنند ...الغرض دیشب پری شب ها داشتم به این فکر میکردم که خدا ، چرا توی قرآن این همه گفته به رعد و برق و باد و بارون و شب و روز و ماه و خورشید و زیتون و زمان و آداب و اخلاق بقیه مردم و درختان و حیوانات و اقوام گذشته و آینده و آخرت و دنیا و ... فکر کنید ... ، خدا مدام و مدام و مدام گفته تمام اینها نشانه ست و باید به این نشانه ها فکر کنید ، ... خدا خیلی وجودش رو سرِ راهِ ما پهن کرده ... خیلی خودنمایی میکنه و خیلی دنبالِ جلبِ نظرِ ماست ... مایی که بنده هاشیم ، تو کوچه ، تو خیابون ، توی هر نگاه کردن و توی هربار نفس کشیدنِ ما هست ... چرا اونقدری که عاشقِ پسر-دخترهای محله مون میشیم ... عاشق خدا نمیشیم ؟ خدا خیلی بیشتر از اونا با موتور تو کوچه پس کوچه های دلمون ویراژ میره ها ...
  • انارماهی : )

11. اینجا ایران است ... سالها بعد از دفاع مقدس

جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۰۸ ق.ظ
اسباب بازی و گوشی و گردو و آب معدنی و پرتقال و خیار و کاهو ... به درک با آمپولهای چینی که مادرها و نوعروسان را پشت سر هم ازمان میگیرند ...لااقل بگویید چه کنیم
  • انارماهی : )

10. به مامان هاتون فرصتِ مامان شدن بدید خانوما

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۵۵ ب.ظ
مامان های ما ، متعلق به نسلی هستند که دخترهای توی خونه ، باید تمامِ کارها اعم از پخت و پز و شست و شور رو انجام میدادن ، اصلاً دختری که این کارها رو نمیکرده کلی مورد تمسخرِ اطرافیان و حتی هم سن و سالانش واقع میشده ... تازه ، تمام اون پخت و پز و شست و شو باید کاملا به سلیقهء مادرِ خونه انجام میشده و نه سلیقهء خودِ دخترهای دیروز که امروز شدن مامان حالاما متعلق به نسلی هستیم که توی خونه مثلِ نسلِ قبلی فعالیتِ فیزیکی نداریم ، کم پیش میاد تو این دوره زمونه دختری باشه که تمامِ امور خونه و حتی بزرگ کردنِ خواهر و برادرهای کوچیک تر از خودش رو عهده دار باشه ، دخترخانومهایی که ما باشیم عمدتاً به درس خوندن و ول گشتن و بیرون رفتن مشغولیم ... عده ای هم که خب میرن سرِکار و وقتی ندارن که برای داخلِ منزل بزارندختر خانومهای دیروز که تمامِ رویاشون این بوده که یه روزی برن به خونه ای که بتونن مثِ مامانِ خودشون توش سروری کنن امروز شدنِ مامان دختر خانوم هایی که معمولا یا هیچ وقتی برای تمیزی خونه و پخت و پز نمیزارن یا این کار براشون عذابِ الیم محسوب میشه بنابراین به رویاهای زمانِ کودکی مامان هاشون به شدت دهن کجی میکنن ...بیاید بزاریم مامان هامون یه ذره احساس مامان بودن بکنن ، خیلی حسِ خوبی بهشون دست میده وقتی از خونهء شلخته و بهم ریخته میرن بیرون و وقتی برمیگردن میبینن دخترشون تمامِ خونه رو براشون مرتب کرده ، حتی اگر این اتفاق هفته ای یک بار هم بیفته باز به خوشحالیِ از تهِ دلِ مامان های امروز می ارزه ... هرچقدر که بیشتر خوشحال بشن زیرِ چشمشون دیرتر چروک میشه ...
  • انارماهی : )
فیسبوک شبکه اجتماعی ست که ما نسل جدیدی ها حداقل یک بار از آن دیدن کرده ایم ... منظورم این است که وقتی توی خیابان یکی بگوید "فیسبوک" مثلِ گلابی نگاهش نمیکنیم [حالا شما نگویید که مگر گلابی هم چشم دارد] ، با توجه به کشوری که در آن زندگی میکنیم استفاده از این پدیدهء اجتماعی اقتصادی فرهنگی هنری سیاسی مذهبی ... بدونِ شکست فیلترینگ ممکن نیست ، فلذا هر کدام از ما با توجه به نوع نیاز و سلیقه و میزان سرعتِ اینترنت و دیگر مسائل بالای هجده سال که گفتنش اینجا جایز نیست ، از مارکهای ضدّ فیلترِ موجود در بازار استفاده کرده و نیاز حیاتی خود را به فیسبوک رفع مینماییم تا شب سرِ سالم زمین گذاشته و صبح روز بعد سلامت از خواب برخیزیم . به محض انقضاءِ حدِّ نرم افزار یا مرورگرِ ضدِّ فیلترینگِ مورد استفاده فغان ها براورده و سرچ ها کرده و تحقیقاتِ گستردهء میدانی به عمل می آوریم تا بار دیگر نسخهء جدید و عالی همان مارک یا مارکِ دیگری را مورد استفاده قرار دهیم   القصه امام مان در غیبت است ، حضورِ حی و ناظر دارند ولی ما را چشمِ دیدارشان نیست ، فکری باید به حالِ فیلترینگِ چشمهایمان بکنیم ، بالاخره نرم افزاری ، مرورگری ، وی پی انی ... چیزی هست که یافت بشود ... دیدنِ امامِ مان فکر نمیکنم حیاتی تر از دیدنِ هر روزهء صفحهء فیسبوکِ مان نباشد ...
  • انارماهی : )

8.

دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۴۵ ب.ظ
حس جالبی ست اینکه ابوطیاره را رد کنی بیمارستان و شب که به خانه میایی ببینی یک توپولوف گذاشته اند جاش ... و جالبی ش این است که تو حس میکنی توپولوف با تو قهر است و دوست نداری حتی از کنارش رد شوی ... به جاش دلت برای ابوطیاره تنگ میشود ... ابوطیاره و تمام مریضی هاش ...   القصه ما فعلا نمیدانیم تا کی ولی ابوطیاره نداریم که بنویسیم ، یک چیز جالبی ست که گم شده انگاری ، جاش توی اتاقم انفدر خالی ست که انگار همسایه ای بوده یا هم خانه ای یا هم اتاقی که حالا بعد از سالها هم پیالگی رفته سرِ خانه و زندگی خودش ... ذهنم که این روزها همه چیز را با همه چیز مقایسه میکند باز به مقایسه نشسته ... ابوطیاره را چند سال هر شب و هر روز دیدم و لمس کردم و باهاش حرف زدم و نوشتم و گفتم و خندیدم و ... اصلا باعث آشنایی با خیلی از شماها همین ابوطیاره بود که حالا رفته بیمارستان ... چجوری میشود که یهو بعد از کلی سال زندگی و بعد از کلی ماه و روز و ساعت و ثانیه سرِ افتادنِ اتفاقی و پیش آمدِ رویدادی توی زندگی ، تمامِ آنچه از قبل و در گذشته بوده را زیرپا میگذاریم ؟ چه میشود که یهو خدایی که همه جا پرستش کردیم و ازش گفتیم و باهاش حرف زدیم را میگذاریم کنار ؟ ... مثلا بعد از اتفاقی ، تصادفی ، ...
  • انارماهی : )

7.

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۲:۵۲ ق.ظ
اردی بهشت خوش آمدی  : )وقتی که عاشق میشی ، توی هر چیزی دنبالِ یه نشونه میگردی که به محبوبت برگرده ، مثلا وقتی از خیابونی رد میشی که میدونی زمانی اون رد میشده کلی کیف میکنی ، یا طرفدارهای بازیکن های فوتبال وقتی لباسِ بازیکنِ موردِ نظرشون رو میپوشن حس میکنن دارن اون بازیکن رو حی و حاضر میبینن ، یا مثلا وقتی که میری یه جایی که قبلا با محبوب رفته بودی حسّ خوشایندِ جالبی بهت دست میده که نمیشه وصفش کرد وقتی عاشق میشی هی مدام و مدام و مدام دنبال نشونه ای ، دنبالِ وجه اشتراکِ چیزی که توی دستته ، جایی که هستی ، لباسی که پوشیدی ، حرفی که میزنی ، نگاهی که میکنی و جایی که میری با محبوبتوقتی عاشق تر میشی ، دنبالِ ایجادِ وجه اشتراک میگردی ، به هر نحوی که شده خودت رو و چیزی که توی دستت هست و جایی که میری و لباسی که پوشیدی رو به محبوب وصل میکنیوقتی که خیلی عاشق میشی کار به جایی میرسه که باهاش یکی میشی و اشتراکات انقدر میره بالا که دیگه دنبالشون نمیگردی ... خودت رو با محبوب کاملا یکی حس میکنی و میشید یک نفر...بیاید این اردی بهشت عاشق "یا رفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه" بشیم میشه از عشق های زمینی به آسمون رسید ... تجربه ش کنید ... بی پروا
  • انارماهی : )

6.

شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۳۴ ب.ظ
همیشه بهم از این sms های فورواردی میده که گاهی بلافاصله پاک میکنم و جواب ندارم ، اس های فورواردی رو معمولا نگه نمیدارم که برای کسی ازش استفاده کنم پس اس فورواردی به من هیچ جوابی نداره . همیشه حالم رو میپرسه و همیشه به یادمه انقدر که بدونِ داشتنِ رابطهء خاصی با هم ، گاهی از میزانِ به یادم بودنش شرمنده میشم و عذاب وجدان میگیرم بعد از مدتها هنوز یادشه که من توی یکی از پستهای یکی از وبلاگهای حذف شده م نوشته بودم که دنبال کار میگردم  ... هنوز دنبالِ پیدا کردنِ کار برای منِ ... به هر نحوی که هست میخواد کمک کنه ...بعضی آدمها چقدر بزرگ اند
  • انارماهی : )

5.

شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۳۱ ب.ظ
دختریک چشم نداشت با چشم دیگرش چنان دنیا را میبلعیدکه انگار هر آینه آخرین نظرش را به دنیا می اندازد
  • انارماهی : )

4.

شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۸:۰۷ ق.ظ
نمیدانم چرا این همه حس خوب به اینجا دارم انقدر که مثل روزهای اول وبلاگ نویسی آمدم به سایت و دارم پیهِ لو رفتنِ آدرس وبلاگ و کنجکاوی بچه ها را به جان میخرم که فقط چند خطی نوشته باشم ، ... وقتی پائولو کوئیلو ( امیدوارم اسمش را درست نوشته باشم ) حرفی میزند و توصیه ای میکند و کتابی مینویسد ، آنها که طرفدار پر و پا قرصش هستند ، خیلی زود آن توصیه را وارد برنامهء عملی زندگی شان میکنند و کلاً آن توصیه را سرمشق تمامِ امورشان قرار میدهند و بر اساس آن تمام رفتارشان را کنترل میکنند که مبادا ذره ای از توصیهء این فرد بزرگِ عالیقدرِ مطالعه کردهء فلان و بهمان زمین بماند خدای ناکرده ... حالا ما یک بنده خدایی داریم در مکتبمان به نامِ فاطمه بنتِ محمد رسولِ خدا ، تاریخ متواتر است که به ایشان از جانب آسمان وحی میشده ، کراماتِ بسیاری داشتند ، مقرب ترین فرشتهء درگاهِ حق به حضورشان می آمده ، خود شخصا حضور فعالی در جامعه داشته اند و ... ایشان فرموده اند : برای زن بهتر آن است که نه او مرد را ببیند و نه مرد او را میشود این توصیه را از جانبِ شخصی با آن کرامات و فضائل و تقوا و مرتبه پذیرفت و سرمشق قرار داد ، ... حتی در جامعه ای که زن نمیتواند که فعال و پویا نباشد ...
  • انارماهی : )

3.

جمعه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۵۵ ب.ظ
میفهمم اصفهان زلزله آمده با خبرِ زلزلهء اصفهان ، هوای سنگینِ تهران ، سنگین تر میشود ، انقدر که گلوی داغون و صدای لالم ، به سوزش میفتد ... حال خبرنگاری را دارم که به عنوانِ اولین نفر از خبری مهم با خبر شده و حالا باید خبر را برساند ...به نهال دلداری میدهم و خبر را تنها به یک نفر میرسانم ...سوال پشتِ سوال و در نهایت :چطوری میشه به نفس مطمئنه رسید ؟راهش از کجا شروع میشه ؟قفل میکنم ... قفل میکنم روی حرفهای منیره ، سالِ سومِ دبیرستان ، که شنیده بودم و همان زمان گفته بودم : ما را چه به نفس مطمئنه ...و حالا ... دهانم قفل میشود ، خبر را دیگر به هیچکس نمیشود داد ... از ترسِ حرفها و گمانه زنی هایی که همه را از حفظم ...
  • انارماهی : )

2.

سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۱۹ ق.ظ
همینجوری یهویی ... خیلی خیلی یهوییدارم میرم مشهد همین الان ...حلال کنید ...
  • انارماهی : )

1.

سه شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۵۹ ق.ظ
بسم الله
حالِ همهء ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دورکه مردم به آن شادمانی بی سبب گویند ... *



* سید علی صالحی
  • انارماهی : )